یک روز چشم وا می کنی و می بینی
همه ی فصل ها و ماه ها و روزها برایت شبیه به هم اند .
در پنج شنبه همان احساسی را داری که در شنبه داری
و غروب دوشنبه برایت با غروب جمعه ، هیچ فرقی ندارد !
بهار ، فقط بهار است و پاییز ، فقط پاییز ...
دیگر زیباییِ گلها ، تو را به وجد نمی آورَد ،
خِش خشِ برگ ها تو را یادِ کسی نمی اندازد
و جدول های کنار خیابان را که می بینی ؛
به سرت هوای قدم زدن و دیوانگی نمی زند !
تنهاییِ پروانه ها دلت را نمی لرزانَد ،
مقصد قاصدک ها برایت مهم نیست
و دنبالِ شجره نامه ی جیرجیرک ها نمی گردی !
یک روز چشم وا می کنی و می بینی که
زندگی را بیش از اندازه جدی گرفته ای
و تمام تلاشی که می کنی برای زنده ماندن است ،
نه زندگی کردن !
از یک جایی به بعد ، همه چیزِ جهان برایت تکراریست ،
نه اشتیاقی برای عاشقِ کسی شدن داری
و نه انگیزه ای برای عاشقانه با کسی حرف زدن !
تمام زندگی ات طبق فرمول یکنواختِ منطق ، پیش می رود
و دیگر هیچ آرزوی عجیبی در سرت نداری ...
آدم ها لابه لای مشکلات و سختی ها بزرگ می شوند
اما بدان که آن روز ، تو بزرگ نشده ای !
فقط کودک بلند پرواز درونت را کشته ای ..
. بزرگ شدن اینقدرها ترسناک نیست !
yalda
♥ محسن افشار♥
عالی بید