مساله غریبی است ! انسان همیشه با خویشتن در جدال است. آرزوهایش را بر اثر آلام کنونی از دست می دهد و آلام خود را به امید آینده ای که به او تعلق ندارد فریب می دهد. از اینجاست که همه کارهای انسان رنگ نابخردی و ناتوانی دارد. آری، در این دنیا هیچ چیزی کامل نیست، مگر بدبختی.
سلام ستاره خانوم متاسفانه چند وقته سرم شلوغ بود نتونستم حضور داشته باشم اما پستهای دوستان رو گاهی وقتا میام مشاهده میکنم
ممنونم از شما که توجه دارید : )
سلام من هم میهنو از 92 عضویت..
و همچنین محفل..
میخام با قاسمی صحبتی داشته باشم
شنیدم قصد نداره باز کنه شبکه رو
در مورد خرید شبکه میخام باهاص صحبتی داشته باشم
میشه لطف کنی منو یطوری بهش وصل کنی؟
سلام
با توجه به شناختی که از جناب قاسمی دارم
ایشون قصد فروش شبکه ها و دامنه های هم میهن و محفل رو ندارند
.
اجازه دارید گوشه ای گیر بیاورید
و محکم و بلند فریاد بکشید
با صدایِ بلند گریه کنید,
حتی اجازه دارید که ناسزا بگویید
به همه یِ کسانی که آزارتان داده اند
و دلتان را به بدترین شکلِ ممکن رنجانده اند,
اما وقتی گلایه هایه تان تمام شد,
و آرام شدید...
اجازه ندارید یک انسان ضعیف باشید و خودتان را دست سرنوشت و روزگار بسپارید,
شما هیچوقت اجازه ندارید که تسلیم شوید.
تند تند دارم پله های پله برقی رو رد می کنم. باورت نمیشه واسه رسیدن به طولانی ترین پله برقی دنیا چقدر پلان و نقشه کشیدم؛ حالا اما رو اولین پله ش ام، حتی مهلت نمی دم خودش بره می خوام تا طبقه ی آخر برج با پله برقی برم بالا. از اونجا برم پشت بوم، پنت هاوس، یا هر کوفتی و خودم پرت کنم پایین، نگران نباش، نقشه شم کشیدم، که زنده بمونم، که نمیرم، فقط کافیه خبرش به گوشت برسه. می دونم هنوزم استوری یام چک می کنی،حتی قایمکی. اون وقته که از سر سفره ی عقد بلندت می کنم، که گوه می زنی به همه چی، که در به در تو گوگل سرچ می کنی طولانی ترین پله برقی دنیا کدوم گوریه؛ که خودت برسونی بالا سرم؛ که بگی غلط کردم باهات نموندم؛ که اعتراف کنی هنوزم فقط با منه که از ته دل می خندی؛ که وقتی با منی یادت میره ساعت چنده، که دیونه می شی، دلقک می شی، زن می شی، زندگی می شی. دلم می خواد بیای. منتظرم بیای. با همون کفش قرمزا که از سپه سالار واست گرفتم؛ که قول دادی سر عقدمون بپوشی. زودتر بیا. تو فقط بیا؛ اصلا جهنم با کتونی بیا. می دونم کفش قرمزا از اول هم پات می زد.
یه دیالوگ فوق العاده
تو فیلم Her بود که می گفت:
«بعضی وقتا فکر میکنم همهی احساساتی که لازمه رو؛ تجربه کردم و از اینجا به بعد دیگه احساس جدیدی نخواهم داشت.
هرچی هست فقط یه نسخه ضعیفتر از احساساتیه که قبلا داشتم؛
بخاطر همینه که دیگه چیزی نمی تونه تحت تاثیرم قرار بده.»
و چقد خوب منو توصیف کرد.
سلام..
ممنونم امیدوارم شما هم خوب باشید
من هم همینطور که همچنان شما دوستان رو در اینجا میبینم
متأسفانه بنده در مورد محفل و برگشت جناب قاسمی هیچ اطلاعی ندارم..