زنــــدگــی کـــردن با مـــردم ایــن دنیــــا همچـون دویـدن در گلـه اسب است
تــا میـتــازی بــا تــــو میـتــازنــد
زمیــن کـه خــوردی آنــهایی کـه جـلوتــر بـودنــد هـرگـز بــرای تــو بـه عقـب بــاز نـمی گـــردنـــد و آنــهایــی کــه عقـب بــودنـــد، به داغ روزهــایـی کـه میتاخـتی تــو را لـگــد مــال خــواهنــد کــرد…
معلمی گفت توانا بود هرکه..؟
دانش آموزی ادامه داد
"توانا بود هرکه دارا بود"
ز ثروت دل پیر برنا بود
تهی دست به جایی نخواهد رسید
اگر چه شب و روز کوشا بود
ندانست فردوسی پاکزاد
که شعرش در این ملک بیجا بود
گر او را خبر بود از این روزگار
که زر بر همه چیز والا بود
نمیگفت آن شعر معروف را
"توانا بود هرکه دانا بود"
شما یادتون نمیاد یه زمان موبایلا تاشو بود...
آدم وقتی پشت تلفن دعواش می شد تق میبستش انگار با پشت دست زدی تو دهن طرف اصلا جیگرت حال میومد
خیلی مشتاقم بدونم اون بدبختِ خودشیرینِی که میگفت :
اجازه؟ مشق ها رو نمی بینید؟
الآن چکاره این مملکت شده
بدبخت حمال
یهو یادش افتادم
یکی میگفت:
یه مدت بابام گیر داده بود
بیا از بیمه ماشین استفاده کنیم
گفتم چطور آخه؟گفت میزنم بهت،
از بیمه پول میگیریم، نصف نصف
منم قبول کردم رفتیم تو خیابون
اومد با ماشین زد بهم فرار کرد
زنگ زدم گفتم چرا در رفتی؟
گفت یادم رفته بود، ماشین بیمه نداره
رفیقم گفت بهم پول قرض میدی؟
تو چشام اشک جمع شد گفتم مرسی که فکر میکنی پول دارم
ما خسته ها یه قانونی داریم
که می گه: تا وقتی نارنگی هست خوردن پرتقال الزامی نیست
بچه بودم، پول دادن گفتن برو میوه فروشی ببین سیب زمینی داره،
برگشتم در حالی که پولو داده بودم بستنی و مشغول خوردنش بودم گفتم آره داره
به اینایی که شعرهای زیادی حفظ اند حسودیم میشه ، من هنوزم بهم بگن یه شعر بخون اولین چیزی ک به ذهنم میاد " پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه .."
که تو مهد کودک یادگرفتم
مادربزرگم یه قرص رو زمین افتاده بود ورداشت خوردش
گفتم چرا میخوری اصلا میدونی چیه این؟
گفت ننه من همه جام درد میکنه بالاخره برا یه جام خوبه دیگه
راستش یکی از دلایلی که امتحان علومم رو کم می گرفتم این بود
که فکر می کردم حس چشایی مال چشمه حس بینایی مال بینیه
داشتیم صبونه میخوردیم مامانم گفت اون نون و بده.
بابام گفت اون خشک شده بذار خودش بخوره.این یکیو بگیر
چایی یجوریه که انگار میگه:
غصه نخور همه چی با من!!