دختر زیبای پاییز 3-31
خوبی خانم مروتی؟
با تکون دادن سر بهشون گفتم خوبم.
جواد بلند شو کمکش کنه بشینه رو مبل...
به جواد نگاه کردم رنگ به رخسار نداشت و نگران و مضطرب بهم نگاه میکرد
حس و حال حرف زدن نداشتم، همونطور که سرم رو دستاش بود دوباره چشامو بستم
چند دقیقه بعد، صدای آروم جواد تو گوشم پیچید
مریم، مریم جانم پاشو خانمم ، پاشو دورت بگردم ....
دستمو گرفتم به بازوش، کمکم کرد نشستم رو مبل، محمد یه لیوان آب قند داد بهم .
مریم بخور، کم کم بخور سرحال بیایی ....
با اشاره سر بهش گفتم باشه ....
آقای فریدونی رفت که آژانس بگیره بریم درمانگاه.....
آقای فریدونی که رفت، جواد شروع کرد به داد وبیداد، چندبار بهت گفتم برو خونه و تا این موقع نمون، چرا گوش نمیدی بحرفم، حالت خوب نبود چرا زنگ نزدی بهم، چرا درب رو قفل کردی، مریم دارم دیوونه میشم اگه نمی اومدم معلوم نبود تا کی اینجا کف این اتاق سرد افتاده بود ........... چرا گوش نمیدی چرا با خودت اینجوری میکنی
حال حرف زدن نداشتم، بی حس و بی‌حال، تکیه دادم به پشتی مبل و چشامو بستم.
جواد بس کن نمی‌بینی حالش خوب نیست... بس کن دیگه