ندیده بود دلم، غم به این فراوانی
چه کرده دوریِ تو با دلم نمی‌دانی!

چگونه بگذرم از تو؟ چگونه؟ وقتی‌که
تو را به دست نیاورده‌ام به آسانی!

به نور ماه و ستاره چه حاجتی، گر تو
به من نگاهی از آن چشم‌ها بتابانی

از آینه، منِ عاشق مگر چه کم دارم؟
چرا مرا به تماشا فرا نمی‌خوانی؟!

غریب هستم و از من کسی نمی‌پرسد
«چرا قرار نداری؟ چرا پریشانی؟»

سری بزن به منِ بی‌پناهِ سرگردان
اگر به قدرِ سر سوزنی، مسلمانی!