دختر زیبای پاییز 3-18
مثل برق از جاش پرید و خنده تموم صورتشو گرفت
بله قبول کرد . بدون هیچ عذر و بهونه‌ای . مثل دو تا مرد نشستیم و حرف زدیم . فقط یه درخواستایی داشت که کاملا منطقی و درست بود و منم قبول کردم
در عرض چند ثانیه اون آدم خسته و غمگین تبدیل شد به یه پسر بچه شیطون پرانرژی و تخس.
دیگه نمیتونی بهونه بیاری . هر روز بهت زنگ میزنم و صحبت میکنیم . مشکلی بود به بابا میگیم
بابا؟!!!
بله . بابا.... دیروز همش بهم میگفت پسرم . کیف میکردم بعد چند سال یک نفر اینجوری صدام میکرد
حواست باشه بابا رو اذیت کنی طرف حسابت منم مریم خانم.
عجب پررویی هستی تو . نیومده صاحبخونه شده!
زد زیر خنده .... خیلی وقته اومدم تو خبر نداری .
باشه حالا برو بزار کارامو انجام بدم . بعدا با هم صحبت میکنیم .
من رفتم . فعلا
از اتاق رفت بیرون . یه حال غریب. هم خوشحالم هم ناراحت
اصلا از کجا معلوم راست میگفت که با بابا صحبت کرده....
چیکار کنم حالا؟؟
کلا فکرمو بهم ریخت . نتونستم واسه انجام کارم تمرکز کنم . وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه.