نشسته ام پشت میز چوبی
روی صندلی همیشگی
در همان کافه
صدای جیر جیر صندلی
توجهم را جلب می کند
انگار چیزی میخواهد بگوید
بیشتر شبیه ناله و گلگی
انگار دارد می‌نالد از من
که هر روز
روی ان مینشینم و در این که
تو آنطرف میز ننشسته ای با همان
لبخند شیرین و قشنگت و همان شال
سرمه ای دور گردنت
و چشمانت که پر است از شور زندگی...
در نبودنت کامشان را تلخ میکنم

یک نفر آنطرف تر نشسته فنجان قهوه اش خالی شده
و به روبرو زل زده
مانند من گم شده است
در تکاپوی یک خاطره

یک نفر در صندلی کناری نشسته و فنجان قهوه خالی شده اش
را برمیگرداند تا شاید طالعش خبر خوشی
برایش داشته باشد
از پنجره بیرون را نگاه میکنم
کسی در آن سو بیصدا سیگارش را روی
برگها رها میکند..
.
.

  • اُمـــیـد

    و من به همه این ها که بر میگردم
    میببنم چقدر شبیه من هستند
    این ها همه من اند روی تمام صندلی ها
    در تمام کافه ها
    روی تمام برگها
    این ها هه همه من اند
    در تکاپوی خاطره ای از تو....!!
    .

دیدگاه غیرفعال شده است.