Reza
۱۲۷ پست
۱۴۹ دنبال‌کننده
۶۴,۷۱۲ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۶۶/۰۱/۱۸
ليسانس
حسابدار
ايران، مازندران، ساری
سربازی رفته ام

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
یادش بخیر روز اولی ک اومده بودم اینجا..
۴ سال پیش..
تازه از نایسفان اومده بودم اینجا...
چه روزهایی ک باهم میخندیدیم و شاد بودیم و چه روزایی ک تو غمها و حتی آسمونی شدن عزیزانمون، شریک غم‌های هم بودیم ...
خیلی از این عزیزانی ک گفتم دیگه نیستن.. 😔
ولی بدونید همتون برام خیلی قابل احترامین... الهی همیشه و هرکجا ک هستین همیشه دلتون شاد باشه و تنتون سلامت، بهترین رفیقام 🙏🙏💙

❤ سکوت تنهایی ❤
پريچهر
@bagban553
@yalda-25
@malakehana
@Keeeee
@Mani135
@N-N
@sweetlife
@amir_mohammadd
دیدگاه غیرفعال شده است.

زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود ...
همه خنجر توی دست و خنده روی لب شون ...
توی شب صدایی جز گریهء بیصدا نبود ...
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه ...
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه ...
قصهء ماتم من هر چی که بود هر چی که هست
قصهء ماتم قلب خسته یه آدمه ...
وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه ...
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه ...
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه ...

توی یک دیوار سنگی، دو تا پنجره اسیرن ...
دو تا خسته، دو تا تنها... یکیشون تو، یکیشون من ...
دیوار از سنگ سیاهه، سنگ سرد و سخت خارا ...
زده مهر بی صدایی به لبای خسته ما...
نمیتونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار ...
همه عشق من و تو، قصه هست، قصه دیدار ...
همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو ...
با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو ...
راه دوری بین ما نیست، اما باز اینم زیاده ...
تنها پیوند من و تو، دست مهربون باده ...
ما باید اسیر بمونیم، زنده هستیم تا اسیریم ...
واسه ما رهایی مرگه، تا رها بشیم میمیریم ...
کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم...
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم ...
شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه ...
میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه ...
بازنشر کرده است.

اونکه پشت شیشه شبا سر میذاره 
میدونه پنجره بین ما دیواره ...
از پشت شیشه ها با رنج بی زبونی 
میخونه با اشاره حدیث مهربونی ... حدیث مهربونی ... 
پشت این پنجره های بسته نامهربون
 برام از خوبی و از شادی بخون ... 
پشت این پنجره های بسته نامهربون 
برام از خوبی و از شادی بخون ... 
صدای گریه هامون، نوای هر شب ماست 
تو این شب غریبه،صدای تو آشناست ... 
تو این کویر غربت کسی به فکر ما نیست ... 
به فکر آبی دور، به فکر دریاها نیست ...


باز دوباره صبح شد ... من هنوز بیدارم کاش می خوابیدم، تورو خواب می دیدم ... خوشه ی غم، توی دلم زده جوونه دونه به دونه، دل نمی دونه چه کنه با این غم ... وای نازنین مریم ... وای نازنین مریم بیا رسید وقت درو ... مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم ... درو کنیم گندمارو بیا رسید وقت درو ... مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم ... بیا بیا نازنین مریم جان مریم چشماتو واکن، سری بالا کن در اومد خورشید ... شد هوا سفید وقت اون رسید که بریم به صحرا ... وای نازنین مریم

ای پرنده ی مهاجر ... ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست ... بین دنیای تو من
تو رفیق شاپرک ها ... من تو فکر گلمونم
تو پی عطر گل سرخ ... من حریس بوی نونم
دنیای تو بی نهایت ... همجاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست ... رو سقف سرد یک گور
من دارم تو ادمک ها میمیرم ... تو برام از پری ها قصه میگی
من توی حیله ی وحشت میپوسم ... برام از خنده چرا قصه میگی
کوچه پس کوچه ی خاکی ... در و دیوار شکسته
ادمهای روستای ... با پاهایه پینه بسته
پیش تو یه عکس تازست ... واسه البوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه ... از یه عاشق قدیمی
برای من زندگیمه ... پر وسوسه پر غم
یا مثل نفس کشیدن ... پر لذت دمادم

حرف تنهایی قدیمی، اما تلخ و سینه سوزه ...
اولین و آخرین حرف ... حرف هر روز و هنوزه
تنهایی شاید یه راهه ... راهیه تا بی نهایت
قصه ی همیشه تکرار ... هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه جز هجوم خار و خس نیست
کسی شاید باشه شاید، کسی که دستاش قفس نیست 
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
  • Reza

    اره خودم میدونم خیلی تابلو هستم 🤭 مرسی. شما لطف دارین. کوچیکتونم. زنده باشی و حضورت همیشگی باشه دوست باشخصیت و قابل احترام🙏🌹😊

  • آنا

    خواهش میکنم اقا رصا ی گل ودوست داشتنی



یه شبِ مهتاب؛ ماه میاد توو خواب… منو می بره؛ کوچه به کوچه
باغِ انگوری؛ باغِ آلوچه… دره به دره؛ صحرا به صحرا…
اون جا که شبا؛ پشتِ بیشه ها… یه پری میاد؛ ترسون وُ لرزون
پاشوُ میذاره؛ توو آبِ چشمه… شونه می‌کنه؛ مویِ پریشون
یه شبِ مهتاب؛ ماه میاد توو خواب… منو می بره؛ تهِ اون درّه…
اون جا که شبا؛ یکّه وُ تنها… تک درختِ بید؛ شاد وُ پُر امید
می کنه به ناز؛ دستشوُ دراز… که یه ستاره؛ بچکه مثِ یه چیکه بارون
به جای میوه‌ اش؛ نوکِ یه شاخه‌ اش، بشه آویزون
یه شبِ مهتاب؛ ماه میاد توو خواب… منو می بره؛ از توی زندون
مثِ شب پَره؛ با خودش، بیرون… می بره اون جا؛ که شبِ سیاه…
تا دمِ سحر؛ شهیدای شهر… با فانوسِ خون؛ جار می کشن
توو خیابونا… سرِ میدونا… عمو یادگار… مردِ کینه دار…


میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچه‌ی قدیمی ما کوچه‌ی بن‌بسته
دیوار کاه‌گلی یه باغ خشک، که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ، که همیشه مثل موندن جاریه
صدای رود بزرگ، همیشه تو گوش ماست
این صدا لالاییِ خواب خوب بچه‌هاست
کوچه اما هر چی هست، کوچه‌ی خاطره‌هاست
اگه تشنه‌ست اگه خشک، مال ماست کوچه‌ی ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا می‌گیریم
یه روزم مثل پدربزرگ باید
تو همین کوچه‌ی بن‌بست بمیریم
بازنشر کرده است.

کاش همه معنی راز زندگی را می دانستیم
راز زندگی درک کردن می خواهد
زندگی چیز کوچک و بی معنی نیست که راحت بتوان از آن گذشت
زندگی از هر چیزی که فکرش را کنی گران تر و دست نیافتنی تر است
راز زندگی تو هستی
بودن تو.. سلامتی تو ...
و خندهای شیرین خودت
و ضربان قلبی که هر ثانیه می شنوی
و چشمانی که هر روز صبح می گشایی
راز زندگی...
زندگی دوباره هر روز توست...
زیرا آدمی یکبار به دنیا می آید و یکبار زندگی می کند
پس تا میتوانی زندگی را زندگی کن

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم
مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟ گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.
دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟ گفتم شب‌ها نمی‌خوابم. گفت مگر چه آرزویی داری؟گفتم تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم. گفت سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی
...چارلی چاپلین

قدر آدمهائى که زود عصبي ميشوند را بدانيد!
اينها همان لحظه داد ميزنند ، قرمز ميشوند...
قلبشان درد ميگيرد، دستاشان ميلرزد، ولي ...
ولي براى زمين زدن شما هيچ نقشه اي نميکشند.
آنها تمام نقشه شان همان عصبانيت بوده و تمام ...
آنهائى که زود عصباني ميشوند؛ آدمهائى هستند که رقيق ترين و پاك ترين وجدان را دارند
بازنشر کرده است.

کاش می شد از یاد برد ؛ خاطراتِ خوبِ آدم هایِ از یاد نرفته را ... کاش می شد نسبت به بعضی آدم ها بی تفاوت بود و شبیهِ بقیه از کنارشان رد شد ... کاش دل کندن از آنها راحت بود ... کاش می شد بعضی آدم ها را برایِ همیشه فراموش کرد ... آدم هایی که نا خواسته ، در کنج دلت جا میگیرند ... همانهایی که کلامشان و وجودشان اکسیری از مهر و محبت است ... مهرشان بی منت.. دلشان صاف ... کاش می شد با بعضی نبودن ها کنار آمد ... کاش می شد بی خیال بود ...
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...

هیچ ، تنها و غریبی
طاقت غربت چشماتو نداره
هر چی دریا رو زمینه
قد چشمات نمی تونه ابر بارونی بیاره
وقتی دلگیری و تنها غربت تمام دنیا
از دریچه ی قشنگه چشم روشنت می باره
نمی تونم غریبه باشم توی آیینه ی چشمات
تو بذار که من بسوزم مثل شمعی توی شبهات
توی این غروب دلگیر جدایی
توی غربتی که همرنگ چشاته
همیشه غبار اندوه روی گلبرگ لباته
حرفی داری روی لبهات ، اگه آهه سینه سوزه
اگه حرفی از غریبی ، اگه گرمای تموزه
تو بگو به این شکسته ، قصه های بی کسی تو
اضطراب و نگرانی ، حرفای دلواپسی تو
نمی تونم غریبه باشم توی آیینه ی چشمات
تو بذار که من بسوزم مثل شمعی توی شبهات

اگه یه روز بری سفر … بری زپیشم بی خبر
اسیر رویاها میشم … دوباره باز تنها میشم
به شب میگم پیشم بمونه .. به باد میگم تا صبح بخونه
بخونه از دیار یاری … چرا میری تنهام میذاری
اگه فراموشم کنی … ترک آغوشم کنی
پرنده دریا میشم … تو چنگ موج رها میشم
به دل میگم خواموش بمونه … میرم که هر کسی بدونه
میرم به سوی اون دیاری … که توش من رو تنها نذاری
اگه یه روزی نوم تو تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه … بذاره درد تو دوا شه
بره توی تموم جونم … که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم…
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...

یادمه بچه بودیم تو گذشته های دور
اون زمون که قلب ما پر بود از شادی و شور
روزی که تورو دیدم موهاتو بافته بودی
با گل سپید یاس یه روبند ساخته بودی
روزی که تورو دیدم موهاتو بافته بودی
با گل سپید یاس یه روبند ساخته بودی
بعد از اون روز قشنگ از خدا راضی شدم
از دم صبح تا غروب با تو هم بازی شدم
چه روزای خوبی بود ولی افسوس زود گذشت
تا یه چشم به هم زدیم روز و هفته ها گذشت
چه روزای خوبی بود ولی افسوس زود گذشت
تا یه چشم به هم زدیم روز و هفته ها گذشت
یادمه روی درخت دوتا دل کنده بودیم
سال بعد از اون کوچه ما دیگه رفته بودیم
شاید اون دلا دیگه خشکیده رو ساقه ها...
شاید هم بزرگ شده زیر بال شاخه ها ...
شاید اون دلا دیگه خشکیده رو ساقه ها ...
شاید هم بزرگ شده زیر بال شاخه ها ...