| فصل عاشقی |
| ۴,۳۴۰ پست |
| ۶۷ مشترک |
| ۴۰ پسند |
| عمومی |
مبنای تعداد کاربر | رتبه ۳۲ |
مبنای تعداد هوادار | رتبه ۲۴ |
مبنای تعداد ارسال | رتبه ۲۱ |
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
در زیر خاک چون دگران ناپدید شو
این است چارۀ تو، چو جانان پدید نیست
ای دل یقین شناس که یک ذره سر عشق
در ضیق کفر و وسعت ایمان پدید نیست
/
( عطار نیشابوری )
/
چه دلی، ای دلِ آشفته که دلدار نداری!
گر تو بیمار غمی، از چه پرستار نداری؟
شب مهتاب همان به که از این درد بمیری
تو که با ماهرخی وعدۀ دیدار نداری
ای سرانگشت من! این زلف سیه را ز چه پیچی؟
که در این حلقۀ زنجیر گرفتار نداری
/
( بانو سیمین بهبهانی )
/
از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت
دل به چیزی مگذارید که برباید داشت
یوسف مصر شنیدی که ز اخوان چه کشید؟
چه توقع ز عزیزان دگر باید داشت ...
/
( جناب صائب )
/
مرا مهر سیه چشمان
زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و
دگرگون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری
به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا شد
کم و افزون نخواهد شد
/
( حافظ جان )
/
خبر از عشق
نبودست و نباشد همه عمر
هر که او را
خبر از شنعت و رسوایی هست
/
( عالیجناب سعدی )
/
ای پیک راستان خبرِ یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت اُنسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
/
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصۀ پُرحادثه ، حاضر باشم
حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم
قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!
يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟
شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازندۀ اسمِ خوشِ شاعر باشم
شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پردۀ ايمان، به تو کافر باشم
/
تبسم
زیبا
✔ علـ بابا ـــی
... !/
+