فصل عاشقی

فقط مطالب و عکس های هاشقانه بیشتر

فصل عاشقی
۴,۳۵۴ پست
۷۴ مشترک
۴۵ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۴۲
مبنای تعداد هوادار رتبه ۳۳
مبنای تعداد ارسال رتبه ۲۹

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.


گاهی اوقات نیاز داری تنها باشی نه برای این که احساس تنهایی کنی بلکه برای این که از وقت آزادت برای “خودت بودن” لذت ببری

جستجو کن را در گرمی آغوشِ من...!
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...

مخاطب جانم

"تُ♡" مثل آهَنگـ بیگانه هسـتـے نمیفَهمَمت ولی
مشاهده ۱۷ دیدگاه ارسالی ...

مخاطب خاص قلبم


کاش می دانستی تکرار تُو برایم چقدر زندگی بخش است... درست مانند "نفسهایم"...
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • امیر

    فوش ندادم ک اینجوری میگی امرتون
    غریبه هم ک نیستم ک اینجوری میگی
    ی زمانی ابجی و داداش بودیم گفتم حالتو بپرسم
    بیمعرفتیه اینجوری برخورد میکنی واقعا ک


تو دنیایِ پر از نفرت تو عاشق باش!

هنگامی که مرگم فرا می رسد می خواهم در آغوش تو باشم چرا که تنها آغوش توست که می تواند مرگ را به تعویق بیاندازد 
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
  • Panah

    آقا امیر ی ابجی المیرا داشتم و هنوزم ابجیمه جونش برام درمیرفت ولی دیگه حتی منو یادشم نمیاد
    عمه شده خبر نداره یعنی نبود ک خبرش کنم ک هعمه شده شاید باز دلش خوش شه با داداشش بحرفه


    آقا امیر من جونم برا کسی در نمیره

  • Panah

    از خدا هم میخوام که دختر نازت و پسر عزیزت همیشهه سالم سلامت لبانی پراز لبخند داشته باشن


عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟
گفتند عروس رفته گل بچينه.
دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود!!
پچ پچ افتاد بين مهمانها.
شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بد دل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهار دست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند. لاى طناب هاى رخت.
پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت.
عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه.
زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند.
كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى ،شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد. شيرين شد زهره.
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار.
فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر.
دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.

#صدیقه_احمدی
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
دیدگاه غیرفعال شده است.

میانِ ما و تو
مویی علاقه بود، گُسستی... 


کَم مَباد اَز خانِه دِل پایِ تو ...♡
بازنشر کرده است.

اونجا که نزار قبانی میگه اگر برای تو خیری داشت میماند، اگر دوستدارت بود حرف میزد و اگر مشتاقه دیدنت بود می آمد، دقیقا همینجاش یه جوابه بزرگ برای نصفه سوالامونه...!

بغلم کن یکی بِشو با من 
تا فراموشتر کنم خود را

ــــــــــــــــــــــــしѺ√乇ــــــــــــــــــــــ

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
دیدگاه غیرفعال شده است.

من دختر کوردم...
دختر دره های تنگ شب های سرد..
چشمهای پر از درد ،من دختر دردم...
دختر قهرمانانم،دختر کوه ودشت و بیابان ..این منم
دختر کورد..دختر چشمهای پر از غیرت،چشمهای جوان نه ناجوان..
دختر تعصبی شیرین ..چشمهایم بیخود نیست برق میزند ...برق کورد است ..برق بزرگی کورد..
من دخترم دختر کورد
تغییر نکنید!
بخاطر اینکه آدمها دوستتان داشته باشند!
خودتان باشید....
و بدانید آدمهایی که لیاقتتان را دارند،
خودِ واقعی شما را دوست خواهند داشت.


در زندگی لحظه‌هایی هست که دلت می‌خواهد مثل پنیر پیتزا کش بیایند، طولااانی! تمام نشود.
مثل وقتهایی که کسی از دست پختت تعریف میکند حتی اگر به ان غذا الرژی داشته باشد.
مثل وقت‌هایی که بوی خاک باران خورده می‌پیچد توی هوا و دوست داری ریه‌ات اندازهٔ جنگل‌های گیلان باشد برای فرو دادن آن همه عطر...!
مثل لحظهٔ تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمی‌آید گوشی را بگذاری؛ انگار که ته‌ماندهٔ صدایش هنوز توی سیم تلفن هست!
مثل چشم‌هایی که وادارت می‌کنند سرت را بیندازی پایین و زمین را نگاه کنی، گویی که مغولی شمشیرش را گذاشته روی گردنت!
مثل خداحافظی‌ها. وقتی که هی دلت نمی‌آید بروی و می‌گویی: کاری نداری؟ دیگه خداحافظ...؛ واقعاً خداحافظ...!
مثل لحظه هایی که دیرت شده، ترافیک امانت را بریده انگشترت را در انگشت میچرخانی، دستت را میگیرد و تورا به ارامش دعوت میکند
مثل گم شدن ماشینی در پیچ خیابان وقتی که می‌خواهی تا آخرین لحظه بدرقه‌اش کنی.
این‌ها از آن دسته حسرت‌های خوشایند زندگی هستند.
من فکر می‌کنم فقیر کسی نیست که پول ندارد یا کفش پاره می‌پوشد. فقیر کسی است که در زندگیش از این دست لحظه‌های کش‌دار ندارد. همین لحظه‌هایی که وقتی یادشان میفتی، تهش با خودت میگویی کاش تمام نمی‌شد...!
•••••❣•❣•❣•❣•••••
دیدگاه غیرفعال شده است.

پایتخت رو دیدین؟ 
اونجایی که بهبود تو هواپیما با یه زنه بود و فیلمشو بهتاش تو گروه فامیلی گذاشته بود و فهیمه داشت خودشو به آب و آتیش میزد که فقط یکم عمقِ دردشو درک کنن و بفهمن و بقیه فقط میگفتن آروم باش و خودتو کنترل کن و خونسرد باش؟ 
دیدین هرچی می‌گفت هیچکسی نمی‌فهمید چشه.
هرچی زجه میزد هیچکسی باور نمی‌کرد
هرچی درد میکشید هیچکسی نگاش نمیکرد و خیلی بی‌تفاوت با جمله های سخیفه
"خوب حالا توام"
"مسافر دیگه"
و...
میخواستن از زیر بار دردش شونه خالی کنن؟ 
دیدید فهیمه چیکار کرد؟
یهو تو اون وضعیت همه رو گذاشت تو موقعیتی که خودش بود برگشت به نقی گفت به هما گفتی دختر محمود نقاش و گرفتی و زن بردی رو سره هما؟
ضربه شصتش کاری بود.
همه رو بهم ریخت
یه آن همه عمق فاجعه رو فهمیدن و متلاشی شدن .
کاش میشد ماهام با اطرافیانمون تو اوج درد وقتی درک و فهمشون خارج از زجر ماست همینکارو کنیم 
اونارو فقط چند دقیقه تو موقعیت خودمون قرار بدیم تا فقط چند لحظه جای ما باشن و بفهمن ما داریم درون لجن زاری که شاید با دستهای خودمون درست کردیم غرق میشیم و هیچکسی از هیچ راهی مارو نمیخونه.
مارو نمی‌فهمه؛
مارو بلد نیست
کاش میشد از همین راه فهیمه به اطرافیانمون بفهمونیم دقیقا چمونه...!

#حرفـــ_دلـــــ


مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
دیدگاه غیرفعال شده است.

شب که میشه آدم دلتنگ دشمنشم میشه تو که جای خود داری❤