به آدمایی که با قطع شدن اینترنتت, گُمِشون میکنی دل نبند!!!!
دلبستگی رو یاد بگیرید .... این که دلبسته ی یه چیز ، یه نفر ، یا یه جا باشید
فرقی هم نمی کنه . طرف مقابلتون هر کی میخواد باشه : همسر ، خواهر یا برادر ، دوست یا هر چیز دیگه. آدمها حرمت دارند . عناوین حرمت دارند.
وقتی سرتون با همه گرمه ، یعنی دلبسته ی یک نفر نیستید . وقتی با همه صمیمی هستید ، شوخی می کنید و .... یعنی عاشق نیستید . وقتی همه جا خوشید یعنی به یک جای خاص دلبسته نیستید . آدمی که دلبسته نیست ، نمی شه بهش دل داد . چون نگهدار خوبی برای دل نیست . ممکنه مدتها با این و اون و اینجا و اونجا خوش باشه و حواسش به دلی که بهش سپردی نباشه و فاتحه اون دل خونده بشه .
اگر دلبسته نباشید ، سقوط می کنید . هم از چشم اونی که دوستتون داره می افتید و هم از چشم دیگرانی که باهاشون موقتی خوشید!!!!
کیمیاگر
این آخرین نبرد من خواهد بود!
یا قلبی را که از من ربوده ای ،
از سینه ات بیرون خواهم کشید
یا عشقت را برای همیشه
در سینه ام خواهم کُشت....
کیمیاگر
می دانم که نوشته هایم را با دقت میخوانی!!!
هر از گاهی ، دزدکی میایی و میخوانی و می روی
ولی نمیدانم چرا....
شاید دزدکی زندگی کردن برایت
دلچسب تر باشد!!!!!
دزدکی سر زدن ، دزدکی آمدن و رفتن و.....
ولی یک چیز را بدان !!
هرچیز هم که دزدکی بشود ،
عشق ورزیدن دزدکی نمی شود
محبت کردن دزدکی نمی شود
تمام معنای عشق به ظهور و بروز
و فریاد کشیدن آن است
اگر لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد هم دزدکی عاشقی کرده بودند ، امروز دستمان
از مفهوم عشق خالی بود ....
کیمیاگر
عصر ۱۵ اردیبهشت
بارها رفته ای و بازگشته ای
بارها رفته ای و من ،
چشم انتظار بازگشتت بوده ام
انگار رفتن تو و چشم انتظاریِ من
جزء همیشگیِ این قصه است
اما پایانش نیست !!
پایان این قصه اینگونه است
من هم یک روز می روم
و آن روز ، هرچه چشم انتظارم بمانی
باز نخواهم گشت
کیمیاگر
روزهای بهاری امسال
چقدر شکل فصل پاییز است
شاید از زخم های من باشد
این که امسال هم غم انگیز است
مثل هر بار بعد رفتنِ تو
با خودم گفتم این چه تقدیری است
حرفهایت ولی به من آموخت
رفتنت از سرِ شکم سیری است
دل مردم برات بازیچه است
پیِ سرگرمی خودت هستی
با همه سرخوشی و سرگرمی
مثل یک تاکسیِ دربستی
از بدِ روزگار این دفعه
گیر چنگال گرگ افتادی
فکر کردی فقط، خودت اینجور
توی مکر و فریب استادی؟
این که پا روی آن گذاشته ای
سبزه زاریست زیر آن ، مرداب
این که بازیچه کردی اش این بار
نیمی از آتش است و نیمی آب
نه به آبی توان که غرقش کرد
نه به آتش توانی اش سوزی
یا تو را می کشد به آتش و یا
غرق دریات میکند روزی...
محمد حسین ( کیمیاگر)
۸ اردیبهشت
وقتی همت رسیدن به قله ها را نداری ،
باید در پستی های زمین زندگی کنی
هنگامی که همت رسیدن به سرچشمه های
گوارا را نداری ، باید از مرداب ها آب بنوشی
و هنگامی که برای به دست آوردن انسانهای
ارزشمند کوتاهی میکنی ، باید به زندگی
با انسانهای کوتاه همت و بی ارزش بسنده کنی....
اینچنین است مجازات روزگار ... بی صدا ... بی غوغا
و بسیار درد آور ...
کیمیاگر
هولناك !
مانند عکس کسی ك میخندد اما سالها پیش مُرده است ..
تو را بارها در آسمان روئیاهایم دیده ام
مثل آن شب که ماه بودی
یا همان ستاره چشمک زن شمالی
که شبهای زمستانی خودنمایی می کرد
تو همیشه مقدس بوده ای
بوسیدنت
در آغوش گرفتنت
بوئیدنت
لبخندت
و سکوت پر از فکر تو
همه و همه برایم مقدس است
تک تک حرکاتت ایات نورانیِ
کتاب مقدسِ آرزوهاست...
م.ح.کیمیاگر
اینقدر ساده ام که گمان می کنم تو هم
مانند من به آنچه نشد فکر میکنی
حتی خیال می کنم این من ، خودِ تویی
اینجا نشسته ای و به من فکر میکنی....