برای زیستن
دو قلب لازم است
قلبی که دوستت بدارد،
قلبی که دوستش بداری...💚
ماه مرا نگریست ...
شب قصه خواند ...
زمان گذشت ...
آرزوی باهم بودن زمان را مکدر ساخت
تنها شاخه ها مرا فهمیدند
کسی از سر شاخه ها خبر نداشت
طوفان بی پروا آنها را شکست
ماه کنار من به مهمانی نشست
انتظار ابدیت را در مسیر عشق تثبیت کرد
و ابرو باد و باران دانستند
دستان من در گرایش دستان تو جان می دهند
شاه تویی،شور تویی،لطف تویی،قهر تویی
یار منم،زار منم،در تب و بیمار منم ...
سرگردانم ؛ میان اینهمه بی اعتمادی!
میان خاطرات تلخ و شیرین...
که در اعماق قلب ترک خورده ام جا خوش کرده.
نه تابِ ماندن دارم ، نه توان رفتن!
و من دلخوشم به عطر یادت ،
که مرا وادار میکند به تحمل این روزهای سخت...
دنگ...، دنگ ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
میزند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذراست
میشود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظهام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلودهاست.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر میگریم
گریهام بی ثمر است.
و اگر میخندم
خندهام بیهودهاست.
آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می زند نغمه ،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه های بهار
شفیعی_کدکنی
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
ما به خلوت باتو ای آرام جان آسوده ایم
من مانده ام تنهای تنهااااا....
Malih
عااااالی
hossein
نگاهتون زیباست بانو