در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
کاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون کن !
باز کن پنجره را ! تو اگر باز کني پنجره را،
من نشان خواهم داد ،
به تو زيبايي را .
بگذر از زيور و آراستگي من تو را با خود
تا خانه خود خواهم برد
که در آن شوکت پيراستگي چه صفايي دارد
من آب شدم سراب دیدم خود را/دریا گشتم حباب دیدم خود را/آگاه شدم غفلت خود را دیدم/بیدار شدم بخواب دیدم خود را
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد...
من، مناجات درختان را، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینهی کوه
صحبت چلچلهها را با صبح
نبض پایندهی هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونهی گل
همه را میشنوم،من به ای جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی...
میتوان زیبا زیست…
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظه ها میگذرند
گـــــرم باشیم پر از فــــکر و امید…
عشـــــق باشیم و سراسر خــورشید…
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز
به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
بهار عشق و شبابست این شب پائیز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
شهید خنجر جلاد باد می غلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز
بعضی روزا توی زندگی که پر از حرفیم پر از حرفایی که به هر دلیلی گذاشتیم مخرب خودمون باشه تا دیگری
ولی از یه جایی به بعد ادامه دادن خیلی سخت میشه
اون موقع است که فقط نیاز به شنیده شدن و قضاوت نشدن داریم...
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام
نشسته ام در انتظار روز های مبادا !
سهم من از تو همین دلتنگی هاییست
که بی دعوت می آیند ....🥀
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
وقـتهـایـی دلـتـــ مـیـخـواد یــه پـــرانــتـز بــاز کـنـی کـسـى کــه دوسـش داری رو بـــذاری تــوش !
بــعـد پــرانـتــز رو بـبــنـدی ،کـه مـبـادا دسـت احـــدالـنـــاسـی بـهـش بـرسـه . . . !
و یــه جــایــی دلــتـــ مـى خـــواد دسـتــشو بــکـشـی . . .
نـــگـهش داری . . .
صــورتــش رو مــیـون دســتـاتــ مــحکـم بــگـیـری
بــگـی : بــبـیـن . . . !
مـن دوستـتــ ♥ دارم
تو را به زبان ساده شعر دوست دارم
به زبان عاشقانه فارسی
به آن زبان که حافظ غزل هایش را جهانی کرد
به آن زبان شورانگیز رباعی های خیام
و همان زبان که عشق سوزناک عارفانه مولوی در آن فریاد می کشد
ترا به زبان عشق دوست دارم
به زبان ساده سعدی…
امشب نبض بوسه هایت قلقلک می دهد
گونه های شب بورا
ضمیردهانم را
پنجره، ماه، همه
عطرتوراسر می کشند
کاش درآغوش رویاها
خواب بمانیم تاابد
پلک هایم طفره می رد
بیداری را
hossein
چشمتون زیباست بانو
......