farhad
۶۵۲ پست
۲۷۰ دنبال‌کننده
۶,۰۹۲ امتیاز
مرد
دکترا و بالاتر
ايران
سربازی رفته ام
سیگار ميکشم
گرایش سیاسی ندارم
شعر و ادبیات -- فلسفه

تصاویر اخیر

عشق از دست رفته هنوز هم عشق است. فقط شکلش عوض می شود، همین.

دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی

و یا با او برقصی. اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند، حس های دیگر قدرت

می یابند.

خاطرات. خاطرات شریکت می شوند .

تو آن را غذا می دهی. بغلش می کنی. با آن می رقصی .

زندگی باید به پایان برسد ولی عشق نه .

پنج نفری که در بهشت به ملاقات شما می آیند
میچ آلبوم
بازنشر کرده است.
شب از نیمه گذشت و

ساعت دوازده بار به زنگ آمد.

هیچ کفشی جا نماند, هیچ کفشی...

.

.

.

زندگی ادامه دارد

و هر روز

هزاران سیندرلا

به مطبخ

باز خواهندگشت...
بازنشر کرده است.
زمان هیچ گاه دردی را درمان نکرده ...

این ما هستیم که به مرور به درد ها عادت می کنیم !

گابریل گارسیا مارکز/ پاییز پدرسالار
بازنشر کرده است.
منم آن شکسته سازی

که توأم نمی نوازی

چه فغان کنم ز دستی

که گسسته تار ما را

"سیمین بهبهانی"
بازنشر کرده است.
منم آن شکسته سازی

که توأم نمی نوازی

چه فغان کنم ز دستی

که گسسته تار ما را

"سیمین بهبهانی"
بازنشر کرده است.
حماقت می کُند دلم
که دل نمی کَند از رویا

رویا
جان را به لب می رساند
... تو را به من نه

رویا
سر بزنگاه
درست همان لحظه ای که به وعده هایش از دنیا می بُری
زیر پایت را خالی می کند
و "تو" را در بسته ای با روبان بنفش
به دختری از راه نرسیده
هدیه می کند
مفت

رویا
اگر دل نکَنم از نسل اش
مشت
مشت
تا هفت پشت
بذر بی لبخندی بر لب هام بپاشد شاید

رویا
استادانه جان به لب می رساند
و "نبودت" را
در بسته ای با روبان قرمز این بار
یا صورتی
به صورتم می کوبد
.
.

"مهدیه لطیفی"
بازنشر کرده است.
ما بال‌هایمان را
بهِ بادِ "زمان" دادیم، می‌بینی؟
ما قرار بود فرشته باشیم،
"تو"
بی‌گناه بودی
"من"
... بی‌گناه.

"زمان" امّا دست بر گلو می‌گذارد، می‌گوید:
زندگی را و زمین را چه به این حرفها!؟
چه به این، بال‌ها!؟
چه غلط‌ها...!

ما بال‌هایمان را
به "زمان" باج دادیم،
تا "زندگی" کنیم!

مهدیه لطیفی
بازنشر کرده است.
پاییز که می شود

حرف شال را نمی زنی

تا خیال بافی ام

گردن تو باشد

شانزلیزه را

به رفت و آمد گرفته ای

و دامنت

بندری به خورد کافه ها می دهد

با ویولن‌سل‌های بازنشسته

یا لهجه ای که از خرخره بوی غربت می دهد

سرما را بهانه می کنم

که سرم

شانه های دموکراتت را

ییلاق قشلاق کند.

((میلاد آهنگربهان))
بازنشر کرده است.
تنهایی،
شاخه‌ی درختی‌ست پشتِ پنجره‌ام
گاهی لباس برگ می‌پوشد
گاهی لباس برف
اما، همیشه هست!
بازنشر کرده است.
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم



دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم



بگذار که چون نالهٔ مرغان شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم



بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم



می میرم از این درد که جان دگرم نیست

تا از غم عشق تو دگربار بمیرم



تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم

بگذار بدانگونه وفادار بمیرم.



"سیمین بهبهانی"
بازنشر کرده است.
ما بال‌هایمان را
بهِ بادِ "زمان" دادیم، می‌بینی؟
ما قرار بود فرشته باشیم،
"تو"
بی‌گناه بودی
"من"
... بی‌گناه.

"زمان" امّا دست بر گلو می‌گذارد، می‌گوید:
زندگی را و زمین را چه به این حرفها!؟
چه به این، بال‌ها!؟
چه غلط‌ها...!

ما بال‌هایمان را
به "زمان" باج دادیم،
تا "زندگی" کنیم!

مهدیه لطیفی
بازنشر کرده است.
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی که گر بیند کسی؟ گفتم که حاشا می کنم



گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در؟

گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم



گفتی که تلخی های من گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آنرا گوارا می کنم



گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام؟

گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم



گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم



گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم



گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو؟

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم



گفتی گر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم

گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم



"سیمین بهبهانی"
بازنشر کرده است.
... همیشه صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که

همه چیز درست می شود.

لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری،

باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید،

ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.

وقتی می مانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی.

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ.

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ. ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...!





برگرفته از کتاب "گريز دلپذير" / انا گاوالدا / مترجم: الهام دارچينيان
چه قدر دردناک است این مشکل که همیشه برای فرار از دست یک " آدم"

به " آدم" دیگری پناه برده ایم ...

اعتیاد به آدم ها بدترین نوع اعتیاد است.

برداشتی از کتاب جاده انقلابی
ریچارد یاتس
ـ آقای شاملو...می‌خواهم ازتان خواهش کنم برای‌مان از عشق حرف بزنید. یعنی از

چیزی صحبت کنید که زندگی روحی و جسمی و فکری خودتان را مدیون آن هستید.

مردم این کلمه را به کار می‌برند اما غالباً برداشت روشنی از آن ندارند. عشق را به

انواع و اقسام تقسیم می‌کنند:عشق جسمی، عشق روحی، عشق افلاطونی و

انواع بسیار دیگر. اما وقتی از شما می‌خوانند برداشت‌های‌شان بی‌رحمانه به صورت

علامت سوآلی درمی‌آید.

ــ به‌ات حق می‌دهم. سابق می‌گفتند:« عشق آمدنی بود نه آموختنی.» باید در این

عقیده تجدید نظر کرد. در مورد اول (که عشق «آمدنی» است) مطلقاً شک نباید کرد.

پس نخست عشق باید «بیاید» و حضورش را اعلام کند. اما مشکل کار در مرحله‌ی

بعدی است. چون ما به دلایل مختلف نمی‌دانیم عشق چیست و باید آن را بیاموزیم.

عشق نیاموخته به نگهداری پرنده‌یی می‌ماند که اگر ندانی از چه چیز تغذیه می‌کند و

چگونه باید ازش مراقبت کرد نه فقط هرگز برایت نخواهد خواند بلکه یا در کوتاه‌ترین

مدتی خواهد مرد یابه صورت کرکس زشتی جگرت را پاره‌پاره خواهد خورد...پس پیش

از هر چیز باید از عشق تعریفی در دست داشت و به خصوص سخت مراقب باید بود

که