.
به بودن ها دیر عادت کن، و به نبودن ها زود آدم ها نبودن را بهتر بلدند...
ویسلاوا_شیمبورسکا💙
تورا نه دور
تو را نه آنقدر دور
تو را واقعیتی واقعی میخواهم
نه آنسوی رویاها
نه در تجسم خیل خیال های شبانه
و در خواب ها
تو را نزدیک
نزدیک تر از من به من
تو را من بیشتر از من میخواهم
رویا_زینلی💙
فراموش مى كنم
بيا
شتاب را از لحظه ها بگير
در دامان سكوت جوانه بزن!
استخوانهايم سخت شده اند
زمستان سياهش نمى كند
نفس م بيقرارى مى كند
دم وبازدم ها را كش مى آورد...
از متروكه دل
يك متروپل حسرت مى شودبيرون
كشيد...
باورها را زمان دزديده
پاندول ها قرار عاشقانه سرشان
نمى شود
خوب مى دانى انسان تنهاگاهى از
گرگ درنده تر مى شود
گاهى نرم تر از موم ...
چشمها را خوب نشسته ام
تار مى بينم پودى كه آتش گرفته
خاكسترش را باد مى رقصاند...
سر از كافه ى تلخ در مى آورم
ديگر به هيچ زبانى تسلط
ندارم..
با زبان اشاره مرابه خود بخوان
در حصار آغوش ات
محبوس كن
اين تن بى تاب اين تن پر تب را...
آرام_شهنواز💙
حق گریه هایم تویی و بس
در میان خنده هایت
که بی من لب میشکوفی
چون شکوفه های یاس
و من گریه گریه
شوری اشکهایم را مزمزه میکنم
اما باز تو خواهی خندید
و قهقه هایت را به پایم میپیچی
چون پیچکهای امین الدوله
چقدر تکثیر دانه دانه های لبخندت
عاشقترم میکند
ای همه ی گریه هایم.....
رویا_زینلی💙
تنها آرزو دارم تو را دوست داشته باشم
یک طوفان، درهای را پر میکند
یک ماهی، رودخانهای را
تو را به اندازهی تنهاییام درآوردهام
تا همهی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شبها بدانند
که نباید به چشمان تو نگاه کنند
بیشتر از آنکه
من به تو و جهانی که در تصویر توست
فکر میکنم
تا روزها و شبها به فرمان پلکهای تو در بیایند.
پل_الوار💙
دردهای مشترکی داریم
من شبهای تنهایی
تو
روزهای بی حوصله
کجای این تضاد ما را به هم رسانده است
آیا بجز این چند شعر
اشتراک ما همین واژه های غریب است
رویا_زینلی💙
دنیای من رویای توست
داد از خاطراتت
که تلخ میرود
هر عصر با قهوه ها
رویا_زینلی💙
با من بيا تا دوباره به نوشداروی تو
روئينه جانی تازه بگيرم.
تا شرابی باشی
كه عشقی را سيراب میكند.
با من بيا تا طعم آتش را دوباره احساس كنم
آتشی از خون و ميخك
آتشی از عشق و شراب...
پاپلو_نرودا💙
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم
اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم
اگر عصر باشد
در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست
اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
آتیلا_ایلهان💙
می لرزاند
طوفان فراموشی
برگ سروها وسپیدارها را
و من در سکوت می کشم
درد به جان نشسته ام را
چند نهال دیگرباید بکارم
تا تو جنگل به جنگل
سبز بشوی
و چند خزان نبودنت را برگ بریزم
که شاید
راش هایت برویند برای سه تار تنهایی
چگونه بذر بپاشم تورا ای مزرعه ی رفته از دست
رویا_زینلی💙
محبوب من !
پاییز مصرع سوم رباعی دوری از شماست.
محبوب من !
پاییز میراث فرهنگی عاشق است.
شما نباشی،
همه ی بغضهای جهان در گلوی من است.
کوچهها را یکی یکی ورق میزنم.
از پاییز راهی به شما پیدا میکنم.
باران های درونم آغاز میشود...
محبوب من؛
بی تو پاییز دوران سختیست...
محمد_صالح_علاء💙
به سینه میزندَم سر،
دلی که کرده هوایت...
حسین_منزوی
جانا، چه گویم، شرحِ فراقت؟
چشمی و صد نم،
جانی و صد آه ...
حافظ
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی
ما برای با تووووووووووووووووو بودن
عمر خود را باختيم...
فاضل_نظری
امید کرم زاده