امیر امیری

مادرم …
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …

هیچ گاه از خدا نخواه کـه …
تمام دنیا رو بهت بده
ازش بخواه کسی رو بهت بده
کـه تو رو بـه همه ی دنیا نده

تو شبیه دیگران نیستی
دیگران حرف می‌ زنند
راه می‌ روند، نفس می‌ کشند
تو نه حرف می‌ زنی
نه راه می‌ روی …
و نه می‌ گذاری نفس بکشم!

برای دل بستن
باید دلت را به دلش گره بزنی
یکی زیر، یکی رو …
مادر بزرگم می‌ گفت :
قالی دستباف مرگ ندارد !

تویی شیرین‌ ترین حسی
که در من عشق می کاری
تویی ابری که هر شب
بر دل من عشق می‌ باری

اگر می توانستم ستاره‌ ها و ماه را به تـو می دادم
تا عشقم را به تـو نشان دهم حیف کـه شدنی نیست
تنها چیزی کـه می‌ خواهم این اسـت کـه
همیشه در کنارت باشم تا بتوانم
از عشق لبریزت کنم
بسیار دوستت دارم

ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﯿﺞ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺗــﻮ …
ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺴﺖ ﺷﻮﯼ ﺍﺯ ﻣـﻦ
ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﮔﯿﺠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ …
ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ” ﻣـﺎ” ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ