دوزخ کنایتی ز دل سوزناک من
جنت حکایتی ز رخ دل پسند توست
فروغی بسطامی
قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
فروغی بسطامی
گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم، عشق گفت
لایق این حلقهٔ زنجیر هر دیوانه نیست
فروغی بسطامی
بعد کشتن تن صد چاک مرا باید سوخت
که هنوز از تو به دل باز تمنایی هست
فروغی بسطامی
لب جان بخش تو گر بوسه به جان بفروشد
من سودا زده را هم سر سودایی هست
فروغی بسطامی
هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد
کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد
فروغی بسطامی
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
جای رحم است بر او گر همه کافر باشد
فروغی بسطامی
خضر اگر بوسه زند لعل میآلود تو را
هرگز آلوده به سر چشمهٔ حیوان نشود
فروغی بسطامی
شب که در حلقهٔ ما زلف دلآرام نبود
تا به نزدیک سحر هیچ دل آرام نبود
فروغی بسطامی
مردم ز سیه چشم تو در میکدهٔ عشق
مستند به حدی که شراب از تو نخواهند
فروغی بسطامی