واعظ شهر اگر کند منع سماع صوفیان
نیست گنه به عاشقان، خیز و بیار، چنگ و دف
حزین لاهیجی
از درد دلم هیچ کس آگاه نمی بود
رسوا به بر خلق جهان چشم ترم کرد
بلند اقبال
ای که گفتی چه هنر داردعشق..........اشک را سرخ کندرخ را زرد
چشم را تر کند ولب را خشک..........جسم را گرم کنددم را سرد
می کندبا دل و با جان کاری............که مثالش نتوانم آورد
بلند اقبال
زنگ نزدین امبولانس بیمار از دست رفت : ((
چه خوب که میانِ اینهمه دلآشوبی،تو هستی که هنوز خوب میخندی...
دلم از موی توآشفته چنان است که بود..........عشق روی توهمان آفت جان است که بود
گر سراغ از دل گم گشته من میجوئی.........همچنان گمشده بی نام ونشان است که بود
بلند اقبال
دیوانگی ز عشق که مکروه عالمی است
واجب به ما شد ار به کسی مسحتب بود
بلند اقبال
چه سکوت چه از روی خشم گفتن چه چند روز حرفی رو کم زیاد کردن فرقی به حال من نکرد جوابش برا من همیشه یکی بود.