‍ ‏روزی، در پستوی اتاقِ پدربزرگم، ورقی فرسوده یافتم، به خط پدربزرگم. کوچک بودم، به سختی نوشته را خواندم. امّا هیچ معنائی فهم نکردم. مگر روزی که، زخمِ جهل را، در جانِ خویش دانستم.

پدربزرگم نوشته بود: تا زمانیکه باغِ وجود خود را، مأوای درازگوشان کرده‌ای، پرندە جانت، شعور هیچ پروازی را، فهم نخواهد کرد.

📕 فروهر
👤