دلم می‌خواست یک نفر آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه می‌کرد: دنیا بی‌ارزش نیست، سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی.

من باورم شد؛ باورم شد که دارم خواب می‌بینم این چشم‌های خیس را...
این شب سرد و اندوهناک را...
همه‌اش یک کابوس است.
بیدار می‌شوی و یادت می‌رود که تنهایی چقدر سخت بود، تهمت چقدر درد داشت. یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد...
یادت می‌رود که هیچ چیز ارزش ندارد؛ همه این‌ها یادت می‌رود... داری خواب می‌بینی...

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.