نفسم را می گیـرد
هیچگـاه این چنیـن در زندگـی کـردن
عـاجز نشده بودم
گـاه همه چیـز سخت میشد ؛
امـا حـال از کوچکـ ترین کـارهـا گـرفته
تـا بزرگــ ترین ، همه شـان سخت است .
نمیتوانم از دنیـای مغـز خـارج شوم .
نمیتوانم در لحظات حضور داشته باشم .
همه چیـز دارد از دست می رود ...
دیدگاه غیرفعال شده است.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.