اين منم تنها و حيران نيمه شب

كرده ام همراز خود مهتاب را

گويم : امشب بينم آن گل را به خواب؟

من مگر در خواب بينم خواب را
روز تا شب سوختم چشم انتظار

تا در آغوشت كشم شب تا سحر

درد هجرانت مرا ديوانه كرد

از دل ديوانه ام ديوانه تر

تا لبانت را لبم پيدا كند

يك دو جا بر گونه ات لب مي نهم
دست سوي آسمان ها مي برم

مي كنم زاري به درگاه خدا

تا ببخشايد به اشك و آه من

تا نسازد ديگرت از من جدا
بخت اگر ياري كند اي نازنين

يك شب آخر در برت خواهم كشيد

تا نفس با قي ست آب زندگي

از لب جان پرورت خواهم چشيد
آرزو در سينه غوغا مي كند

من نگويم در به رويم باز كن !

من خريدار تو و ناز توام

نازنيني هر چه خواهي ناز كن !!

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.