مرگ موجود غیرقابل پیش بینی ایه، با پنجه هاش میفته به جون ادمی و انعکاس سیاه خودشو توی تخم چشاش میذاره و انقدر بهش خیره میشه که تورو به اطمینان برسونه که قراره روح طرف و بکشونه بیرون و در کمال ناباوری جون یکی دیگه رو میگیره و تو سرجایی که ایستادی و فرایند رهایی و انبساط رو تماشا میکنی فَکّت به زمین میچسبه که چطور ممکنه‌؟ مگه عزراییل چنبره نزده بود رو این؟ چطوره که امروز اون یکی آخرین نفسو کشید؟ و اینجاست که میفهمی تو بازیچه مرگی. همونطور که تمام ثانیه های زیستنت توی این دنیا روی این زمین بازیچه زندگی بودی.