ناخوش شده‌ام درد تو افتاده به جانم
باید چـه بگویم به پرستار جوانم؟

باید چه بگویم تو بگو،ها؟چه بگویم
وقتی کـه ندارد خبــر از درد نهانم

تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

بیمــاری من عامل بیگانـــه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم...

لب بسته‌ام از هرچه سوالست و جوابست
می ترسم اگر بـاز شود قفــل دهانم

این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم

میپرسد و خاموشم و میپرسد و خاموش
چیزی که عیانست چه حاجت به بیانم

بازنشر