دختر زیبای پاییز 1-33
هیچ کس نمیدونست چه باری رو دارم تحمل میکنم و همه نصیحتم میکردن به صبوری و سپری شدن زمان . از جواد خبری نبود، دورادور از آقای هژبری حالشو میپرسیدم اونم بدتر از من . فرار کرده بود خودشو از همه مخفی.
دوهفته بعد اون ماجراها، یه روز تو ساعت کاری جواد با حالت عصبی و ناراحت اومد پیشم.
سلام.
سلام.خوبی؟ چرا پریشونی ؟
بعدازظهر بمون کارت دارم نمیری خونه باشه؟
باشه میمونم. چیزی...
حرف میزنیم
اجازه نداد حرفی بزنم، سوالی بپرسم و رفت .........
بعد تایم کاری، منتظر موندم بیاد، یک ساعت، دو ساعت، خبری نشد و.... خواستم زنگ بزنم بیخیال شدم، هرموقع بخواد میاد مننتظر میمونم..
سه ساعتی گذشت در اتاق باز شد و جواد با یه چهره درهم و خسته، ولی برعکس صبح آروم وارد اتاق شد
سلام
سلام. داشتم مطمئن میشدم که فراموشم کردی!
با یه حالت غضبناک برگشت بهم نگاه کرد که ترسیدم
بیا بشین باهات کار دارم. ضمنا من تو رو فراموش نمیکنم یادت باشه همیشه . چه بودم چه نبودم
به نظرم خیلی ناراحت و عصبی بود، سعی میکرد آروم به نظر برسه، رفتم نشستم کنارش و زل زدم بهش ...