آفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست
ذرههای خاک خود را پیش او رقصان کنیم
ذرههای تیره را در نور او روشن کنیم
چشمهای خیره را در روی او تابان کنیم
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم
گر عجبهای جهان حیران شود در ما رواست
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم
نیمهای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم...
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی.....
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمندهست
بی شرم بود مرد چه بی شرمیها...
.....
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما.......
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ی ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز ان سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده ی مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد.....
جنون مرا گرفت و حذبه ی نگاهت ، آه ! نه
بگو چگونه خوانمت؟فرشته؟ نور؟ ماه ؟ نه
تو برتر از تمام واژه های عاشقانه ای
شبیه آن خدای ناشناس جاودانه ای
بیا و دست خسته ی مرا بگیر، می شود؟
به عشق اعتماد کن وگرنه دیر می شود
قسم که با تو می شود به شوق قله پر کشید
شراب را ز بوسه هات جرعه جرعه سر کشید...
اعتماد یک گل از تو می توان بهار شد
خزان مانده را عبور کرد و رستگار شد
نگاه کن هنوز عاشق تو مانده است، ای
به سینه داغ دوری تو را نشانده است ، ای
مگر چقدر بی تو می توان نشست ، نازنین؟
چقدر می توان درون خود شکست، نازنین؟
دلم گرفته است، هرچه عاشقانه تر بیا
به بغضهای من قسم که بی بهانه تر بیا....
تو را هرگز ندیدممن، ولی تنها تویی یارم
اگر دنیا بپا خیزد ، نترسم چون تو را دارم
مرا تنها به یک لحظه رها هرگز نکردی تو
بنازم مهربانی و مرام و پایمردی تو
ز اعمالم تو رنجیدی ولی رویم نیاوردی
برایم مرحمی بودی در این دوران نامردی
چنان با من یکی بودی،که یادمرفت کی هستی
ولی پیمان مهرت را به دل همواره می بستی
ز عدلت هیچ شکی نیست ، اما مرحمت باید
به پیش لطف و احسانت،گنه کمتر به چشم اید......
خانه بـه خانه، دَر بـه دَر، دَر پـی تـو دویده ام
شانه به شانه، سَر به سَر، بارِ تو را کشیده ام
حیـله به حیـله، فَن به فَن، داغ نهاده ای به دل
سـینه به سـینه، دل به دل، مهر تو بَر گُزیده ام
نقـطه بـه نقـطه، جا بـه جا، دام نهـاده، دانه ای
لحظه به لحظه، بیش و کم، از بَرِ شان پَریده ام
چهـره به چهـره، رو به رو، حرفِ دلم شـنیده ای
پَرده به پَرده، دَم به دَم، از تـو چه ها شنیده ام!
کاســه به کاســه، لب به لب، آبِ حیات دادمت
جرعه به جرعه، خط به خط، زَهرِ بلا چشیده ام
ســایه به ســـایه، بَـر به بَـر، با تو و رفته ای زِ بَر
هفته به هفتـه، مَـه به مَـه، روی مَهَت ندیده ام
شـادی دل...، به دل درآ...، طارق خود رها چـرا؟
خیز و بیـا و نـاز کـن ...، ناز تو را خریده ام....
ترازوی عدالت در جهانِ ما خراب است
عدالت واژه ای زیبا فقط در یک کتاب است
همیشه آدمِ بد از عدالت می گریزد
همیشه سهمِ ما خوبان در این دنیا عذاب است
شعارِ حق پرستی بر لبِ هر آدمی هست
ولی وقتِ عمل،سود و زیان تنها حساب است
عدالت واژه ی مظلومِ قرن ماست،عمریست
عدالت مثل سنگِ سختِ زیر آسیاب است.....
یکی آسوده و کارش فقط،خواب است و خوردن
یکی دنبالِ نان شب، دلش در پیچ و تاب است
یکی در سفره اش یک نان خالی هم ندارد
یکی اما درون سفره اش صد ها کباب است
به جرمِ دزدیِ گاوی یکی را می زنند دست
یکی با مالِ دزدی در دیارِ آفتاب است
دلیلِ اینهمه تبعیض و استثنا چه بوده
چرا بر صورتِ دزدان نامرئی نقاب است؟...
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار میکردم
همان "آغاز" باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم....
مثل یک بغض که هنگام سفر می شکند
دیدن دشمنی از دوست کمر می شکند
🌻چون اجل حکم به کشتار درختان بدهد
هرچه را "اَرِّه" نیانداخت، "تبر" می شکند
اوجِ شق القمر این ست که هنگام وداع
ماه در مردمکِ دیده ی تر می شکند
🌻از "قضا" قول مراعات گرفتیم ولی
آنچه را دست قضا نیست "قَدَر" می شکند
"ای که از کوچه ی معشوقه ما می گذری"
عاقبت پای تو هنگام گذر می شکند...!
از مردم صد رنگِ این دوران می ترسم
از آشنای بی رگ و وجدان می ترسم
از آنکه در ظاهر رفیق و در خفا امّا
ما را فروشد این چنین ارزان می ترسم
از آدمِ بی جنبه که، تا می رسد جایی
بد می شود حالا به هر عنوان می ترسم
یا از کسی که عقده ی حُجب و حیا دارد
هر خلوتی... سر می کند عریان می ترسم
از آنکه سر، در چند وچونِ این و آن دارد
در خلوت مردم دهد جولان، می ترسم
آن مردِ چوپانِ دبستان را به یادت هست؟
من از کسی مانند این چوپان می ترسم
از ابتدا با آدمِ نامرد بد بودم
از هر چه نا مرد است در ایران می ترسم....
اینکه گاه میخواهم کز تو دست بردارم
حرف سرد مهری نیست مشکلی دگر دارم
با تو عشق می ورزم ای پریچه و خود نیز
از حضور یک دره در میان خبر دارم
عشق من! اگر تقویم چند سال پس میرفت
میشد این مزاحم را از میانه بردارم
مشکلم بهار توست در خزان من آری
آنچه پیشِ رو داری من به پشت سر دارم
ورنه خوب میدانی بی توقف و جاری
دم به دم به سوی تو مهر بیشتر دارم
ورنه دوست میدارم سوی تو پریدن را
با تو پر کشیدن را تا که بال و پر دارم
.......
꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁
🌷💕سلام دوست مهربانم
🌸🌿برای خودتون
🌷💕خانواده های پرمهرتون
🌸🌿عزیزان و دوستانتون
🌷💕وهمه کسانی که
🌸🌿دوستشون دارید
🌷💕آرزوی سلامتی
🌸🌿وحال خوب ، خوب دارم
🌸🌿روی غم نبینید
🌷💕و یاد خدا همیشه
🌸🌿همراه لحظه هاتون
🌸🌿سه شنبه تون سرشاراز
🌸🌿بركت، آرامش و سلامتی
علی محمد.
سلام زهرای عزی وگرامی .روز شماهم بخیر وسلاتمی
ممنونم واسه پشتیبانی وحمایت ازمن...