از مردم صد رنگِ این دوران می ترسم
از آشنای بی رگ و وجدان می ترسم
از آنکه در ظاهر رفیق و در خفا امّا
ما را فروشد این چنین ارزان می ترسم
از آدمِ بی جنبه که، تا می رسد جایی
بد می شود حالا به هر عنوان می ترسم
یا از کسی که عقده ی حُجب و حیا دارد
هر خلوتی... سر می کند عریان می ترسم
از آنکه سر، در چند وچونِ این و آن دارد
در خلوت مردم دهد جولان، می ترسم
آن مردِ چوپانِ دبستان را به یادت هست؟
من از کسی مانند این چوپان می ترسم
از ابتدا  با آدمِ  نامرد بد بودم
از هر چه نا مرد است در ایران می ترسم....

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر