مرگ را مراتبی باشد و درجاتی
یک درجه هم همین است که
در میان جمع باشی ولی تنها
سخت است بر چشمان من
نا دیدن چشمان تو
...عندلیب
خاموش که فریاد فراموش شده ای چون تو را کسی نمی شنود.خاطراتت را چون بغض در گلو نگاه دار و افشا مکن،گذشته برای دیگران گذشته.تو میان آشنایان چو غریبه ای غریبی،کسی تو را به خاطر نمی آورد.پس فقط،سکوت کن و نظاره کن گذشت این روزها را.
یه دورانی داشتیم در هم میهن که توی تاپیک مطلب میذاشتیم،۵ دقیقه میرفتیم استراحت و برمیگشتیم،مطلبمون لا به لای هزاران مطلب جدید گم می شد.شدت احساسات دوستان از شدت ضربان قلبمون شدیدتر بود.یادش بخیر
دلم واسه همه دوستان قدیمی هم میهن تنگ شده
آن راز که در دلم نهان بود،با اشک دو دیده برملا شد
...عندلیب
گاهی دل چنان میگیرد که در قاموس الفاظ ذهنت فقط دو حرف می ماند.
آه
درب این خانه را نزنید،
سال هاست متروکه است.
روز مرگم نفسی فرصت دیدار بده
تو تمام هر چه خواهم
چو ببینمت دگر هیچ
«عندلیب»
مژه و چشم و خال را از چه قطار کرده ای
بی می و باده دیده را مست و خمار کرده ای
...(عندلیب)
آرام بگیر ای دل
باز شب شد و بی قراری؟
امشب هم میگذرد
مثل هزاران شب که به او
گذشت
تو که به هجرانش
رسوای خاص و عام شده ای
به پهن کرد سفره ی دل نیازی نیست
خواجه گفت که:
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها
و نیست که ببیند حال ما را:
و عشق آسان نبود ز اول
فقط افتاد مشکل ها
عشق را سه حرف بیش نیست
و این سه حرف
عوالم ثلاثه وجود را فراگرفته است
چنانکه جز عشق چیزی نیست
و زین روی آن دلسوخته فرمود:
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم