Seyyed
۶۴۰ پست
۲ دنبال‌کننده
۶,۹۹۴ امتیاز
مرد، متاهل
فوق ليسانس

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
فکر می کردم
در این ظهر تابستانی
همان تاپ سفیدت را
که مثل تکه ای ابر می نشیند
بر نیم تنه ی آفتاب
بر تن کرده باشی
اما تو باز هم
غافلگیرم کرده ای
با این ساتن نازک قرمز
و چند تشبیه دست اول را روی دستم گذاشته ای
 من را به شب عید می بری
به ماهی سرخ سه دمی که در تنگی بلور می رقصد
به عصر ولنتاین وشاخه رزی فرانسوی که فروشنده قیمتش را بالا برده
آری
تنها تو می توانی
اینگونه در شعرهای من

دو فرهنگ را به زیبایی به هم گره زنی!
و شهریور

عاشقی بود

مردد بین ماندن و رفتن

مسافری که

با یک چمدان می آید

و با یک چتر می رود...
وقتی نسیم نیمه‌شب
از باغ سیب برمی‌گردد

راز...
از کنار زلف تو آغاز می‌شود...
تو که ترجمان صبحی،
به ترنّم و ترانه

لبِ زخم دیده بگشا،
صفِ انتظار بشکن!

مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
کاش میشد غم هایت را
با دست هایم بشورم
دور کنم خزان را
از خانه ای که هستی
و بدوزم به نگاه هایت شادی را
تثبیت کنم
خنده هایی بی پایان!
بخوانم به گوش هایت
از خوشبختی های زمان
و تو همچنان گم شوی
گم شوی میان عطر و شمیم باران
و دست هایت پر شود
از بوی خوبِ زیستن
بنشین روبه روی من زیبا
بنشین زل بزن به چشمانم
زیر لب از خودت بخوان شعری
با ردیف همیشه میمانم

.
دست در دست من بده کم رو
دست در دست من که یار توام
از گناهش نترس عزیزدلم
در جهنم خودم کنار توام

.
غنچه کن باز وقت گفتن شین
دو لبت را که من خراب توام
زل بزن باز توی چشمانم
زل بزن مست شو... شراب توام

.
عشوه هایت چقدر بی مرزند
با نخ موت باز بازی کن
ارگ بم را ببین جلوی خودت
حال من را تو بازسازی کن...
بازنشر کرده است.
قربون صدقه رفتن رو از مولانا یا بگیرید:
•این قُمار عاقبتش جانِ مرا می‌بازد!
•از همانجا که رسد دَرد، همانجاست دَوا .
•تو آن نوری که دوزَخ را به آب خود بِمیرانی
•دیگران چون بِروند از نظر از دِل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
•در روزِ خوشی همه جهان یارِ تواند
یارِ شبِ غم نشان کسی کَم داده است
•اَندر تَنِ من جان و رَگ و خون همه اوست
•به هر سو رو بگردانی، بگردانم به جانِ تو
💞🍃
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت می گیری ،
خیلی آرام ...
تا رهایش کنی ؛
شاپرک میان دستانت له می شود ...
نیت ِ تو کجا
            و سرنوشت او کجا 

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
آغوش پیراهنی نیست
که لکه ی یک کدورت کوچک
یا نخکشِ خنکای یک خاطره
دلیلی برای تعویض آن باشد!
آغوش، چوبکی
در دوی امدادی نیست
که رفیقان و رقیبان
دست به دستش کنند و آنگاه
که به هدف خود رسیدند
در گوشه ای رها...
آغوش آرامگاهِ مقدس همیشه ایست
تا در میان بازوان کسی که دوستش داری
در میان بازوان کسی که دوستت دارد
طعم خوش آرامش را احساس کنی ...

بازنشر کرده است.
مرا دعوت کن به حجم  پر آرامش آغوشت...
بُگذار من تمام خستگی ام را،
تمام حجم دردهایم را،
تمام بغض هایم را،
در آغوش تو از یاد ببرم....
صدای موسیقی را می شنوی؟
این بار خدا برای ما می نوازد
بُگذار نت به نت لذت ببرم از این تنویر عاشقانه
بازنشر کرده است.

صبحت به خیر باد که صبح منی هنوز
در بامداد شبزده ام روشنی هنوز

یادت عجیب در دل من موج می زند
دریای بی قراریِ جانِ منی هنوز

آبِ حیاتِ عشقِ تو تضمینِ زندگی ست
جاری تر از روانیِ جان در تنی هنوز

صبحت شبیه عاقبتِ شب به خیر باد
صبحت به خیر باد که صبح منی هنوز

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو
که به گرمای آغوش من می کشاندش.
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار شعرهایم
تب تند تنت را داشته باشد
تب خاکی را که
سرزمین من است.
بازنشر کرده است.
جمع کردن هیزم ها با تو 
گرم کردن کلبه با تو 
دم کردن چای با تو 
خاموش کردن فانوس با تو 
و تا صبح 
به آغوش کشیدن و بوسیدنت با من
من از این تقسیم کار راضی ام 
تو نگران نباش و 
همه کارهای سخت را به من بسپار 
بازنشر کرده است.
می ترسم وقتی 
بند بندِ شعرم را می برند 
"تو" هم شبانه
از شعرهایم به سرقت بروی ؛
باید همین فردا 
تو را بردارم و
به یک انتشاراتِ معتبر بسپارم!
می دانم  
کتاب ،خانه ی کوچکی برای تو اَست ؛
اما تو را برای من
نگه می دارد!
دست و بال احساسم که باز شد ،
جهان را خانه ی تو خواهم کرد...!
بازنشر کرده است.
بعضی ها شنبه ی آدمند 
پُرِ قرار های تازه 
پُرِ شروع های دوباره 
جدی و عبوس 
بعضی ها سه شنبه ی آدمند 
پُرِ کارهای نکرده 
پُرِ وعده های عقب افتاده 
آشفته و مضطرب 
بعضی ها پنجشنبه آدمند 
پُرِ رهایی و بی خیالی 
پُرِ سبک باری و خوشحالی 
تو جمعه ی منی 
بهترین روز هفته ام، 
که آفتابش بالا نیامده به غروب می رسد...