بعداً؟
بعداً دیگه صدای نوتیفت با بقیه فرقی نداره.
او بیشتر از من در من است.
توپى كه فقط تو دنبالش بدويى حتى اگه گل بشه هم برندهت نمیكنه.
ساکنان قلبت را به دقت انتخاب کن
زیرا هیچکس به غیر از تو
بهای سکونتشان را نخواهد پرداخت.
اکنون کجایی ای خودِ دیگرِ من..؟
شاید برای تو چیز مهمی نبود
اما قلبِ من بود.
بعضی موقعها
خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه
چون «درد» آخرین حلقه اتصالمون به چیزیه که از دست دادیم.
اونی كه رفته ممکنه دوباره بياد ولی اون روزایی كه بخاطرش هدر رفته ديگه هيچوقت نمياد. پس خیلیم مهم نیست اگه خودشم دیگه نیاد.
متاسفم که اینو میگم اما احساس میکنم کمکم باید تک تک آدمایی که میشناسمو بغل کنمو بگم واقعیت اینه که من دیگه نمیتونم دوست خوبی براتون باشم دیگه بلد نیستم به حرفاتون گوش کنم دیگه نمیتونم براتون قشنگ حرف بزنم و وقتیام غصه قلب مهربونتونو سیاه کرد به آینده امیدوارتون کنم. حقیقت اینه این روزا نمیدونم با خودم چند چندم و اینم خوب میدونم هیچکس دلش نمیخواد به یه آدم نصفه و نیمه دوست بگه.
وقتی یه سؤتفاهم پیش میاد و تموم تلاشمو میکنم که همه چیزو برات توضیح بدم نه ازت ترسیدم نه میخوام چیزی رو بپوشونم نه نیاز دارم خودمو به کسی ثابت کنم
نه.
من فقط دارم خودمو به آب و آتیش میزنم که بفهمی چقدر برام مهمی.
ما آدما هممون جایزالخطاییم حتی تویی که مدعی بودی تا به حال هیچ انتخاب اشتباهی نداشتی و همیشه همه چیز باب میلت بوده. حال و روز این روزای من نتیجه یه انتخاب اشتباه از جانب توئه.. تو دقیقاً وقتی که هنوز نمیدونستی خودت از خودت چی میخوای دست گذاشتی روی من و از حسی برام گفتی که از واقعی بودنش اطمینان کافی نداشتی. این تغییر ناگهانی من برمیگرده به شبی که با زبون بیزبونی ازم خواستی که دوستت داشته باشم ازم خواستی که تحت هر شرایطی کنارت باشم و تنهات نذارم. حالا چرا باید انکار کنم حسی رو که بعد از گذروندن اونشب توی وجودم رخنه کرد؟راستش خودم هم درست نفهمیدم چی شد. من دقیقاً وقتی دلمو بهت باختم که تو به این نتیجه رسیده بودی که ما به درد هم نمیخوریم و من برات یه انتخاب اشتباه بودم. و شاید همین انتخاب تو باعث شد که من کیلومترها از خودم و اطرافیانم فاصله بگیرم. نمیخوام بین این همه گیرودار دنبال مقصر بگردم. چون همونطور که گفتم انسان جایزالخطاست. اما کاش فقط کمی حواست به من بود و میفهمیدی که با این اشتباه به ظاهرکوچیک تو
من تموم زندگیم تموم احساس وحتی تموم خودم رو از دست دادم.
این عادت تظاهر به قوی بودن غمگین نشدن بیتفاوت بودن و... بالاخره یهجا کار دست آدم میده
احساساتی که بزور چپوندیشون تو یه کمد و فکر کردی دیگه تموم شده.
غیبت به هنگامی که حضورت لازم است
گناهی نابخشودنی محسوب میشود.
یه روز خودت آدمی رو که با چنگ و دندون نگه داشتی رها میکنی.
شما زمانی میفهمید آدمای گذشتتون چقد بهتون آسیب زدن که یه انسان جدید وقتی باهاتون مثل آدم رفتار میکنه و شما فکر میکنید داره ادا در میاره.