mona
۵۰۶ پست
۱ دنبال‌کننده
زن، مجرد
۱۳۷۵/۰۷/۰۱
ليسانس
دین اسلام
ايران، يزد

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
خاطراتم را بگیرے ، زندگے مقدور نیست
از خودت شاید ولے از یاد تو ، دل دور نیست

هرچه می‌خواهے بگو ، هر ڪار می‌خواهے بڪن
راه را بر یادها بستن ولے با زور نیست

تا نگردد با سحر ، در ڪوچه‌باغ خاطره
دل به ترک بی‌قراری‌هاے خود ، مجبور نیست

دوست دارے یا ندارے، روز و شب در یادمی
از چه می‌ترسے؟ خبر دارے ڪه چشمم شور نیست

دفترم از خاطرات با تو بودن ، پر شده
هامش هر برگ آن ، بی‌شرح و بی‌هاشور نیست

عذر می‌خواهم اگر ناخوانده وارد می‌شوم
گرچه عاشق، از ورود سرزده معذور نیست

دیده را بر یادها بستن ، سزاوار تو نیست
ڪاش می‌دیدے ڪه چشم خاطراتم، ڪور نیست...

سهیل_سوزنے
بازنشر کرده است.
نقش شیرین رود از سنگ، ولی ممکن نیست
که خیال رخش از خاطر فرهاد رود
بازنشر کرده است.
تا بیایی دل من آب شده، دیر نکن !
بی خودی این ور و آن ور نرو و گیر نکن !!

در مسیرت نکند عاشق هر کس بشوی ؟
خلق را با دو سه لبخند نمک گیر نکن !

با تو بودن غم و شادی، خوشی و ناخوشی است،
من جوانم بخدا، زود مرا پیر نکن !

نازبانو! کمی از ناز بکاه و من را
با جماعت همه جا دست به شمشیر نکن !

لحظه ای عاشقی و لحظه ی دیگر فارغ
عشق را ، عاطفه را ، این همه تحقیر نکن !

من که افتاده ام از چشم همه، پس تو مرا
مثل بیگانه در این محکمه تکفیر نکن !

ای که زیبایی تو آفت دین و دنیاست
دست و پاهای مرا در غل و زنجیر نکن !

بهتر این است فقط خاطره ای باشم و بس
پس تو و خنجر و این سینه و تأخیر نکن !
بازنشر کرده است.
مگر جانی که هر گه آمدی ناگه برون رفتی؟
مگر عمری که هر گه می روی دیگر نمیایی؟
بازنشر کرده است.
.
بازنشر کرده است.
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
بازنشر کرده است.
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بازنشر کرده است.
از جنون من و حسٖن تو سخن بسیارست
قصه ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست
بازنشر کرده است.
گه مایل دنیایم و گه طالب عقبا
انداخت خیالت ز کجایم به کجاها
  • علی سعید

    من در طلب یار و دلدار سرودم
    گل طعنه بی عار شما را نشنیدم

    یک جو سر انصاف ای قا فیه بازان
    آشفته بازار شما را نشنیدم

  • selma

    من در طلب یار و دلدار سرودم
    گل طعنه بی عار شما را نشنیدم

    یک جو سر انصاف ای قا فیه بازان
    آشفته بازار شما را نشنیدم


بازنشر کرده است.
از من شب هجر می‌ بپرسید حباب
دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج
در دیده خیال خواب شد نقش بر آب
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
فرهاد کجایی که ببینی همه عاشق شده اند
همه گویند که عاشق چو شقایق شده اند

فرهاد همه مدعیان حلقه بدست آویزند
حلقه ها مظهر عشقی که جنون آمیزند

عشق با حلقه که امد به همان حلقه برون آید زود
یا که تعویض شود حلقه و عشق دگری آید زود

فرهاد شعار همه از خویش گذشتن باشد
تا رسد موعدآن کینه به اندازه کشتن باشد

فرهاد خلاصه تو اگر بودی و عاشق صفتان می دیدی
بر عشق و همان تیشه و کوه و همه می خندیدی...
بازنشر کرده است.
ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
  • علی سعید

    عصر زیباتـــــــــون ب کامتون شیرینــــــ

    گلدان وجودت پراز گل پاکـــــــــی

    لایک بحضـــــــــــــورتــــــــون

  • selma

    عصر زیباتـــــــــون ب کامتون شیرینــــــ

    گلدان وجودت پراز گل پاکـــــــــی

    لایک بحضـــــــــــــورتــــــــون


    روزگارتون بر وفق مراد ، متشکرم از همراهیتون عزیز بزرگوار

بازنشر کرده است.
عاشق تر از این بودم اگر
لحظه‌ٔ پرواز
در دست نجیب تو کلید قفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفسهات
در لحظه‌ی بی همنفسی
هم‌نفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر فاصله‌ها را
این آینه‌ی شب زده
تکرار نمی‌کرد ...

یغما گلروئی
بازنشر کرده است.
عاشق شدم، راز من از چشمِ ترم پیداست
رسوای شهرم، نیمِ پنهانی ترم پیداست

مستوری از چشمان مستم بر نمی آید
در آستین زهد و تقوا ساغرم پیداست

این گردِ پیری نیست، این آوار تنهایی ست
آنچه به روزم آمد از موی سرم پیداست...

عشق آدمی خون ریز میخواهد، دلی چنگیز
خون ریزم از زنگار روی خنجرم پیداست

گفتی بعید است این همه آرامش از
آرامشی دارم ...که از خاکسترم پیداست...

حسین_زحمتکش
بازنشر کرده است.
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه‌ی دریای غمند

خون صاحب‌نظران ریختی ای کعبه‌ی حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه‌گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی‌ست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست‌عهدان ارادت ز ملامت برمند