mona
۵۰۶ پست
۱ دنبال‌کننده
زن، مجرد
۱۳۷۵/۰۷/۰۱
ليسانس
دین اسلام
ايران، يزد

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشه‌های دیده ما پرگلاب کن

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن

بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن

بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن

زان جا که رسم و عادت عاشق‌کشی توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن

همچون حباب دیده به روی قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن

حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن

مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
چگونه وصف کنم حس درد هجران را؟
واضـــطراب غم انگیز رفتن جان را؟
از اشک ماهی جان داده خوب فهمیدم
نشانه های ظهور بلای طوفان را
طبیب رفت و مریضش مریض تر شده است
به شوق دیدنش از یاد برده درمان را
چه میزبان عزیزی است این غمت که مدام
نفس نفس بکند یاد قلب مهمان را
به شاه بیت غزل های ناب عشق قسم
که می کشد غم دوری امید انسان را
به هر که روی تو را جز خودم نظاره کند
حرام کرده ام ای دوست روی رضوان را
همیشه نام تو ذکر من است تا شکند
خدا امید رقیبان نامسلمان را
من و اتاق وغزل گرم یاد روی توایم
که سرد کرده خیال تو چای فنجان را
بازنشر کرده است.
اگر می خواهید...

"خوشبخت "باشید

زندگی را به "یک هدف "گره بزنید

نه به آدم ها و اشیاء
بازنشر کرده است.
✘من همون دختر مغروري ام كه جلو هيچكس زانو نزد☞ ☜مِنَت هيچ اَحَدي رو نَكِشيد☞ ☜واسه كَسي چاپلوسي نَكرد☞ ☜واسه همين كسي دوسِش نداشت☞ ☜هميشه تَنها موند☞ ☜چون تَنهاييشو به هر لاشی گري نَفروخت☞ خدايا بِبَخش اگه بَنده هات مارو نِميپَسَندن...
بازنشر کرده است.
انگار نه انگار كه ما عاشقِ اوئیم
یعقوبِ گرفتار ، به پیراهنِ بوئیم

با شانه بگو سر به سرِ ما نگذارد
ما انجمنِ گم شدگانِ سرِ موئیم

ما رنج بدیدیم ولى گنج ندیدیم!
تقدیر همین بود : بگردیم، نجوئیم

هركس كه بدى كرده به ما خیر ندیده
جز دوست براى همه كس آینه خوئیم

گیرم كه هزاران غزل از هجر نوشتیم
جرات كه نداریم ، به دلدار بگوئیم

همزادِ سكوت شب و همدردِ شقایق
ما شاعركانِ قفسِ بغضِ گلوئیم
بازنشر کرده است.
قلبِ عاشق می‌ تپد، تنها برای یک نفر
باید از عالَم بُرید و ماند، پای یک نفر

گاه از آیینه هم، باید فراری بود و دید
عکسِ خود را بینِ قابِ چشمهای یک نفر

مثلِ کوهِ برف، در بهمن نباید سُست بود
دل فقط باید بریزد با صدای یک نفر

آرزوهای محالِ دیگران باید شد و
مستجابِ ربّناهای دعای یک نفر

روی هر بامی نباید رفت، از پرواز گفت
بال باید جَلد باشد؛ در هوای یک نفر
بازنشر کرده است.
بوی احساس توپیچید هوایت کردم
امدم با دل سرگشته صدایت کردم

دیدمت دلبر دلخواه و دل ارا بودی
از میان همه ی جمع جدایت کردم

گفتم از عشق در ان لحظه ی ناب
و تو را بر بغل خویش هدایت کردم

تا بدانند همه دلبر و دلدار منی
عاشقی را به تو اینگونه عنایت کردم

شاعرت بودم و حالا شده ام عاشق تو
هر کجا قصه ی عشق تو روایت کردم

اول و اخر هر شعر دعایت کردم
بعد هر شعر دلم را به فدایت کردم
بازنشر کرده است.
من و تو و شب و رقص و غزل، خیال قشنگی‌ست
و عاشقانه در آغوش هم... محال قشنگی‌ست

میان این همه سایه، در این پیاده‌روی تار
تو را دوباره ببینم، چه احتمال قشنگی‌ست

هنوز جای تو را در دلم کسی نگرفته
چرا نمی‌روی از قلب من؟! سوال قشنگی‌ست

تو رفتی و... چه بگویم که خاطر تو نرنجد
همین سکوت نم‌آلود، شرح حال قشنگی‌ست

دوباره یک پری چشم قهوه‌ای غزل خوان
نشسته در ته فنجان من، چه فال قشنگی‌ست

مهدی_حسینی
بازنشر کرده است.
ﺩﻭست دارم که کمی سر به سرت بگذارم
گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم

هی بگویم که تو را دوست ندارم اما
یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم

بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کندی
مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم

بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی
رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم

بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم
دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ‌

غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر…

دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بازنشر کرده است.
عهد کردم عاشقانه سر نهم در پای عشق
زندگی یعنی نشستن با تو در دنیای عشق

گفته ام این را برایت بارها ، ای عشق من
دوست دارم با تو باشم تا شب یلدای عشق

باز بی تاب است این دل ، بی قراری می کند
با من از امروز یک دل باش تا فردای عشق

ماهی احساس من در تنگ دل جان می کند
موج بر می دارد از این حادثه ، دریای عشق

عشق یعنی با تو بودن تا ابد ، دلدار من
نقش کردم از تو در قاب دلم ، سیمای عشق

آسمان آبی شعر مرا مهتاب باش
واژه هایم را ستاره سازم از رویای عشق
بازنشر کرده است.
گفتم به خودم تـا بــه ابد یارِ منی تو
همراهِ قسم خورده و غمخوارِ منی تو

پنداشته بودم که منم یوسفِ مصرت
هـــر روز و شبت بـر سرِ بازارِ منی تو

در هر نفسم نامِ توام وردِ زبان بود
گفتم بــه همه دلبر و دلدارِ منی تو

شیرینیِ من بودی و شیرینِ من،اما
اکنون چـه شده عاشقِ آزارِ منی تو

با رفتنِ تو، زندگی ام آهِ بلندیست
یک آهِ بلندی کــــه بدهکارِ منی تو
بازنشر کرده است.
گاه در خواب و خیالت صحنه سازی ، لازم است
با غروری عاشقانه ... عشقبازی، لازم است

غرقِ رؤیایش شدن حتی برایِ لحظه ای
از گِلیمِ خویش گاهی پادرازی ، لازم است

عشق را دزدیدن از چشم و دل و روح و تنش
هَمرَهی ، گاهی چو خط های موازی ، لازم است

خاطراتی خوب را از او به یاد آوردن و
بینِ بیداری و رؤیا ؛ لِی لِه بازی ، لازم است

هر فضایی را معطّر ساختن از عطرِ او
مَستْ گشتن لحظه ای حتی مجازی ، لازم است

باد را تسخیرِ گندمزارِ معشوقی که نیست
دست بُردن بینِ موهایِ درازی ، لازم است

جان سِپاری بینِ آغوشی میانِ جمعیت
گاهگاهی در شلوغی ؛ تکنوازی ، لازم است

یک نفر آرام می گوید که برخیزی زِ خواب
از قضا در این شرایط بی نمازی ، لازم است

همچو برگی زرد و پاییزی که می افتد زمین
در فراقش روح و جانت را ، بِبازی ، لازم است

صبر ؛ درمانِ تمامِ دردهایِ عاشقی ست
شک ندارم هر نشیبی را فرازی ، لازم است
بازنشر کرده است.
خاطراتم را بگیرے ، زندگے مقدور نیست
از خودت شاید ولے از یاد تو ، دل دور نیست

هرچه می‌خواهے بگو ، هر ڪار می‌خواهے بڪن
راه را بر یادها بستن ولے با زور نیست

تا نگردد با سحر ، در ڪوچه‌باغ خاطره
دل به ترک بی‌قراری‌هاے خود ، مجبور نیست

دوست دارے یا ندارے، روز و شب در یادمی
از چه می‌ترسے؟ خبر دارے ڪه چشمم شور نیست

دفترم از خاطرات با تو بودن ، پر شده
هامش هر برگ آن ، بی‌شرح و بی‌هاشور نیست

عذر می‌خواهم اگر ناخوانده وارد می‌شوم
گرچه عاشق، از ورود سرزده معذور نیست

دیده را بر یادها بستن ، سزاوار تو نیست
ڪاش می‌دیدے ڪه چشم خاطراتم، ڪور نیست...

سهیل_سوزنے
بازنشر کرده است.
گفتم به خودم تـا بــه ابد یارِ منی تو
همراهِ قسم خورده و غمخوارِ منی تو

پنداشته بودم که منم یوسفِ مصرت
هـــر روز و شبت بـر سرِ بازارِ منی تو

در هر نفسم نامِ توام وردِ زبان بود
گفتم بــه همه دلبر و دلدارِ منی تو

شیرینیِ من بودی و شیرینِ من،اما
اکنون چـه شده عاشقِ آزارِ منی تو

با رفتنِ تو، زندگی ام آهِ بلندیست
یک آهِ بلندی کــــه بدهکارِ منی تو
بازنشر کرده است.
امشب شمیمِ عشق،عطرِ بهتری دارد
شب هاے مهتابی صفای دیگری دارد

لب هاے تو مردادے و سوزان تراز آتش
ماهورِ چشمانت نوای خوش تری دارد

دم میزنم ازخوش خرامی های لبخندت
حس می کنم شعرم، شبِ شیرین ترے دارد

با هر صدایت مے پرم ازجاومی خیزم
میبوسمت، این بوسه حتما دلبری دارد

از پشت قندیلِ دوچشمم عشق میریزد
عاشق اگر باشے،دلت شورِتری دارد

ڪندویِ لبهایت پراز شهداست و شیرینی
آغوشِ آرامت،تبِ افسونگرے دارد

امشب تمامِ شعرِ من از عشق لبریز است
حس مے ڪنم شعرم شبِ شیرین ترے دارد...