عاشق شدم، راز من از چشمِ ترم پیداست
رسوای شهرم، نیمِ پنهانی ترم پیداست

مستوری از چشمان مستم بر نمی آید
در آستین زهد و تقوا ساغرم پیداست

این گردِ پیری نیست، این آوار تنهایی ست
آنچه به روزم آمد از موی سرم پیداست...

عشق آدمی خون ریز میخواهد، دلی چنگیز
خون ریزم از زنگار روی خنجرم پیداست

گفتی بعید است این همه آرامش از
آرامشی دارم ...که از خاکسترم پیداست...

حسین_زحمتکش

پسند

بازنشر