قشنگ ترین تعریفی که از تعهد خوندم این بود که : اگه یه نفر رو قلباً و با تمام وجودت دوست داشته باشی؛ تعهد اسونتری چیزیه که میتونی داشته باشی چون هیچکس جز اون به چشمت نمیاد و هیچکس نمیتونه به اندازهی اون زیبا و کامل باشه.
گریس: فک کردی من یه فاحشه ام
تامی: همه ی ما فاحشه ایم
فقط بخش های مختلفی از بدنمون رو میفروشیم، یکی فکرشو میفروشه یکی شعورشو یکی انسانیت...
نیازمند یه عدد سم وایز گمجی 🥲
که اگر نبود فرودو ،فرودو نمیشد.
- کمترین فاصله ها :
از دشمنی تا دوستی، یک " لبخند "
از توقف تا پیشرفت، یک " حرکت "
از عداوت تا صمیمیت، یک " گذشت "
از شکست تا پیروزی، یک " شهامت "
از عقبگرد تا جهش، یک " جرات "
از نفرت تا علاقه، یک " محبت "
از صلح تا جنگ، یک " جرقه "
از آزادی تا زندان، یک " غفلت "
و از جدایی تا پیوند، یک " قدم " است
آدمی است دیگر؛
تمام داشته ها و نداشته هایش بند حوصله اش است ...
حوصله که نداشته باشد ، حتی ممکن است از آدم بودن استعفا دهد ...
مهم نیست چقدر میشناسیش
یه روز، یه ماه، یه سال..
مهم کیفیت بودن آدم هاست، بعضیا فقط تو یه روز به اندازه تمام روزای دنیا به تو حس خوب میدن.
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ؛
ﻋﻄﺮﻫﺎ ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ!
ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ؛
ﮔﺮﻡ، ﺳﺮد، ﺷﯿﺮﯾﻦ، ﺗﻠﺦ!
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻄﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﻧﺴﺒﺘﺎً ﺩﻭﺭ ﮐﻪ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻮﯾﺶ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ!
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺗﺮﻧﺪ!
الان دقیقا اونجایم که جناب سعدی میفرمایین:
"مرا دردیست اندر دل
که گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم؛
ترسم که مغز استخوان سوزد!"
گاهی؛
دلم می خواهد
بگذارم بروم
بی هرچه آشنا...
گوشه ی دوری گمنام
حوالیِ جایی بی اسم
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خداوند مانده ام
خسته اش کرده ام
بعضى اوقات كنترل ضربان قلب آدمم مى افته دست يكى ديگه
آرزو میکنم …
هر آن چه در این لحظهها
از دلتان میگذرد
به نسیم لطافتِ خداوند
بر شما روا گردد …
سال نو مبارک🌺
من قوی تر از آنی به نظر می رسیدم که نگرانم شوند ،
و مغرور تر از آنی که مراقبم باشند ...
و هیچکس نفهمید که چقدر دلم میخواست گاهی خودم را پشتِ اقتدار کسی پنهان کنم و ضعیف ترینِ کسی باشم و پناهنده ی ناگزیرِ آغوشی ...
که کسی نگرانم باشد و دلی برای بیقراری ام ، بلرزد .
آدمی گاهی چه محتاج می شود به واژه ای ، حرفی ، نگاهی ...
به صدای لرزانی که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب عاشقی ، با اضطراب ،
بیرون بریزد و بگوید ؛ نگرانت بودم جانِ دلم ، خوبی ؟!
آدمی چه بی اندازه محتاج می شود گاهی ...
بچه که بودم برای اومدن عید لحظه شماری میکردم...
یکم که بزرگتر شدم فقط روزای نزدیک به عیدو دوس داشتم و از اونجا به بعد دیگه هیچ حسی نداشتم...
تا پارسال بوی عیدو حس میکردم، اما از اون همه شور و شوق کورسویی برام مونده بود...!
اما امسال، انگار بهار حتی عطرشم از این زمین گرفته...!
حتی بویی از عید هم به مشامم نمیرسه...!
چرا هرچی بزرگتر شدیم شور و نشاط از این تن گذر کرد و رفت...؟!
فقط میدونم دیگه اون عیدِ سالهای بچگی هیچ وقت تکرار نمیشه...
نمیدونم شاید هم بشه...!
یعنی امید دارم که بشه...!
-
آدم ها به کَفشها
بیشباهت نیستند...!
کفشی که همیشه پایت را میزند
آدمی که همیشه آزارت میدهد
هیچوقت نخواهد فهمید
توچه دردی را
تحمل کردی تا با او هم قدم باشی...
کسی که دوستت داشته باشه،
در اوج خستگیش هم میاد تو رو ببینه
چون که درد دلتنگیش بیشتر از درد خستگیشه