من قوی تر از آنی به نظر می رسیدم که نگرانم شوند ،
و مغرور تر از آنی که مراقبم باشند ...
و هیچکس نفهمید که چقدر دلم میخواست گاهی خودم را پشتِ اقتدار کسی پنهان کنم و ضعیف ترینِ کسی باشم و پناهنده ی ناگزیرِ آغوشی ...
که کسی نگرانم باشد و دلی برای بیقراری ام ، بلرزد .
آدمی گاهی چه محتاج می شود به واژه ای ، حرفی ، نگاهی ...
به صدای لرزانی که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب عاشقی ، با اضطراب ،
بیرون بریزد و بگوید ؛ نگرانت بودم جانِ دلم ، خوبی ؟!
آدمی چه بی اندازه محتاج می شود گاهی ...

پسند

بازنشر