من قوی تر از آنی به نظر می رسیدم که نگرانم شوند ،
و مغرور تر از آنی که مراقبم باشند ...
و هیچکس نفهمید که چقدر دلم میخواست گاهی خودم را پشتِ اقتدار کسی پنهان کنم و ضعیف ترینِ کسی باشم و پناهنده ی ناگزیرِ آغوشی ...
که کسی نگرانم باشد و دلی برای بیقراری ام ، بلرزد .
آدمی گاهی چه محتاج می شود به واژه ای ، حرفی ، نگاهی ...
به صدای لرزانی که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب عاشقی ، با اضطراب ،
بیرون بریزد و بگوید ؛ نگرانت بودم جانِ دلم ، خوبی ؟!
آدمی چه بی اندازه محتاج می شود گاهی ...
بچه که بودم برای اومدن عید لحظه شماری میکردم...
یکم که بزرگتر شدم فقط روزای نزدیک به عیدو دوس داشتم و از اونجا به بعد دیگه هیچ حسی نداشتم...
تا پارسال بوی عیدو حس میکردم، اما از اون همه شور و شوق کورسویی برام مونده بود...!
اما امسال، انگار بهار حتی عطرشم از این زمین گرفته...!
حتی بویی از عید هم به مشامم نمیرسه...!
چرا هرچی بزرگتر شدیم شور و نشاط از این تن گذر کرد و رفت...؟!
فقط میدونم دیگه اون عیدِ سالهای بچگی هیچ وقت تکرار نمیشه...
نمیدونم شاید هم بشه...!
یعنی امید دارم که بشه...!
-
آدم ها به کَفشها
بیشباهت نیستند...!
کفشی که همیشه پایت را میزند
آدمی که همیشه آزارت میدهد
هیچوقت نخواهد فهمید
توچه دردی را
تحمل کردی تا با او هم قدم باشی...
زمانی تلفن کم بود،
اما آدمهای زیادی بودند
که بهشان زنگ بزنیم
و یک دل سیرحرف بزنیم؛
حالا تلفن زیاده،
اما آدمهای کمی هستند
که دلمان حرفهایشان را میخواهد …
کسی که دوستت داشته باشه،
در اوج خستگیش هم میاد تو رو ببینه
چون که درد دلتنگیش بیشتر از درد خستگیشه
اونجا که محسن انشایی میگه:
مثلِ یک شایعه در حسرت باور شدنم…
دقیقا همونجام
یه دعای قشنگی خوندم نوشته بود :
« رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا »
یعنی :
خدایا منو توی (هرکاری و شغلی یا هرچیزی ..) به درستی وارد کن و به درستی بیرون بیار! و همیشه از سمت خودت یه نیروی کمکی برای من بفرست ...
همینقدر قشنگ و زیبا
بدترین حالتی که ممکنه برای یه آدم پیش بیاد اینه که همزمان هم احساسی باشه و هم منطقی، یعنی قلبش داره مچاله میشه ها، ولی مجبوره منطقی تصمیم بگیره، بعدش باید روزها و ماهها و حتی سالها بشینه به قلبش توضیح بده که اگه اون کارو نمیکردم بیشتر مچاله میشدی.
اما مگه قلب حالیشه؟ وقتی دیگه صلحی نباشه بین عقل و قلبت، انگار لای منگنه ای، چون نه مغزت قلب داره، و نه قلبت مغز.
تو کتاب مردی به نام اوه، فردریک بکمن یجا میگه؛
"عشق از دست رفته هنوز هم عشق است..
فقط شکلش عوض می شود، همین.
دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی
یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی و یا با او برقصی.
اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند، حس های دیگر قدرت می یابند.
خاطرات! خاطرات شریکت می شوند.
تو آن را غذا می دهی. بغلش می کنی.
با آن می رقصی..."
کاملا طبیعیه که دلت برای کسی که روزی دوسش داشتی تنگ بشه...
ناراحت بشی، دلتنگ بشی...
پس فراموش نکن اشکالی نداره به خاطر چیزی ناراحت باشی که فکر کردی قبلا فراموشش کردی.
تو را از زخمهایی که در سینهات داری، میبوسم.
و میگویم: تمام حال خوبهای دیر شده
دیگر جزئی از زندگی نیستند.
من امّا دوست داشتم کمی از زندگیات باشم.
فقط گاهی…
گاهی…
هر از گاهی که تقریبا همیشهام را تشکیل میدهد
احساس تنهایی میکنم و به خودم میگویم:
«ای کاش کسی بود... که با ماندش تشویق میکرد
مرا به ادامهی دنیا، به عاشقی، به حیات، به تنفس»
اما نیست... هیچکس نیست!
این مکالمه با خودم را با آهی از درون وجودم
ترکیب میکنم و میگویم: «ای کاش کسی بود تا
دلخوش بودم به دلخوشیِ بودنش، به دلخوشی دیدار هایش،
به دلخوشی دستانش را گرفتن، در چشمانش زل زدن...»
اما فقط گاهی که همیشهام را تشکیل میدهد
احساس تنهایی میکنم،
تنهایی در حدود بی کسی مطلق و بی کسی افراطی…
تنهایی فقط واسه وقتایی که تنها تو اتاق خالی نشستی و درو قفل کردی نیست.
تنهایی میتونه یه حسِ سنگین وقتی که وسط جمع دوستات نشستی، توی شهربازیای، سینمایی، حین خوردن شام با شخصی که باهاش تو رابطهای باشه.
تنهایی زمان و مکان نمیشناسه.
واسه رلتون کادو ولنتاین بفرستید در خونش ولی اسمتون رو روش ننویسید
اگه ازتون تشکر نکرد کات کنید
تا آموزش های بعدی بدرود
😂😂😂😂😂😂😂😂
گاهی به نصیحت نیازی نداریم.
گاهی فقط نیاز داریم بشنویم که در تحملِ رنجِ زندگی تنها نیستیم.
!!!
علی فتحی نژاد2
👌👌👌👌🌺