با من باش ای طلوع بی پایان
که ماه را فانوس قدم هایت
ستاره ها را سنگفرش راه تو خواهم کرد
با من باش
که باران را رام عطر تو می کنم
و برکه ها را از حضور تو سرریز
به باد خواهم گفت
نی زارها بنوازند
صنوبرها برقصند
و پنجره های دنیا را رو به تو بگشاید
قاصدک ها خبر به گل ها برسانند
با شبنم اشتیاق گونه هاشان
راهت را بشویند
و پروانه ها در هوایت ریحانُ مریم بپاشند
با من باش
و عشق را از امواج دوردست عاطفه
به ساحل لبخند پونه ها دعوت کن
و کرانه های انتظار دلم را
به آمدنت برسان
که از ردّ پای تو
باغی از گل های سرخ سر می زند
که عطرهای مهیّجشان
تو را پیش از تو
به من مژده خواهند داد
و من با تمام پروانه های جهان
با قلب شمعدانی ها
در تپش های بی اختیار
در ایوان باران تو را چشم در راهم
با من باش شاید من
آخرین بازماندۀ قبیلۀ عشق باشم
با من باش
ای دو چشم روشن دل
مرا به آفتابُ سیب پیوند کن
تا به رؤیای بیدار عشق احیا شوم
با من باش
ای دست های آبی عشق
با من باش

بازنشر