قدر نشناس عزیزم، نیمه ی من نیستی
قلبمی ، اما سزاوار تپیدن نیستی
مادر این بوسه های، چون مسیحایی ولی
مُرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی
من غبارآلود هجرانم تو اما مدتی است
عهده دار آن نگاه لرزهافکن نیستی
یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعد من اندازه ی یک عشق روشن نیستی
لاف آزادی زدی،حالا که رنگت کرده فصل
از گزند بادهای هرزه ایمن نیستی
/
( کاظم بهمنی )
/