حواست هست تنهایم
گره خوردم به غم هایم
پر از کسری ی عشقت شد
حساب جمع و منهایم
گرفته این گلو دوده
ز خاموشی ی آوایم
برایت تا غزل گفتم
پر از غم شد الفبایم
نمی‌دیدی ی پاشیدی
نمک بر زخم پیدایم
حواست هست میگفتی
تو جان بخشی، مسیحایم
اگر تو یوسفم باشی
زلیخایم زلیخایم
تو چون آدم منم حوا
و من در باغ طوبایم
اگر خامت چنین گشتم
چو بابایم چو بابایم
فریب کهنه ای خوردم
و خوردم سیب حوایم
شدم شرمنده ی اشکم
به سوز قلب شیدایم
گرفتم فال حافظ را
و خواندم رفته یلدایم
حواست هست بودی تو
همان شیرین و لیلایم

بازنشر