و یک روز فهمیدیم «عزیزم»

نام کوچک هیچ‌کداممان نیست

و شام خوردن زیرِ نور شمع

چشم‌هایمان را کم‌سو می‌کند

سقف

بهانۀ مشترکی بود

که باید از هم می‌گرفتیم

و تاریکیِ موّاجِ خانه را به دو نیم می‌کردیم

تاریکی از دیوارهای شیشه‌ای نشت کرده بود

و ما

دو حبابِ کنار هم بودیم

که می‌ترسیدیم هنگامِ یکی شدن

نبینیم کداممان نابود می‌شود.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.