از سفر اومده بود بعد از شش سال.
قبلا خیلی دوسم داشت. میخواست باهام ازدواج کنه اما دیر اقدام کرد.
منم ازش خوشم میومد.
اخرین دقیقه ها بود و داشت میرفت فرودگاه.
خیلی دلم میخواس بغلش کنم اما روم نمیشد
چون حالا دیگه هم اون متاهل بود هم من.
اما اومد که دست بده من محکم بغلش کردم.
اونم بغلم کرد ولی مثل بغل کردنه شهاب حسینی بود.
دلم میخواست چند ثانیه بیشتر باشه اما انگار جا خورد.
تعجب کرد. چون حتی دستشم بهم نخورده بود. حتی دستمو یه بارم نگرفته بود.
دلم میخواست بفهمه که وقتی میره دلم براش خیلی تنگ میشه. فقط میخواستم همینو بگم.
نمیدونم معذب شد یا ناراحت شد یا خوشحال شد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.