چند روز پیش خونه عمم بودیم تا خواستیم نهار بخوریم خونه شون زنگ زدن و 4 تا فامیل فوق دور مثلا خواهر زن دایی بابام با شوهر و نوه اش اومدن و پروها گفتن شما راحت باشید ما تازه صبحانه خوریدم بعد کنارشون بودیم گفتن نه نرید پای میز غذا ما میریماهمش هم وسط غذا خوردن ما میگفتن ای بابا ما بد موقع اومدیم غذا نوش جانشان نشد راست میگفت حسابی زهر مارم شد چون من روبروی اونا بودم نشد ملچ مولوچ کنم و مجبور به جویدن و نزاکت شدم
من جای تو بودم غذامو برمیداشتم میبردم تو اناق با خیال راحت میخوردم بعد میومدم پیششون
باورت میشه من اصلا عید دیدنی نرفتم سینا؟؟
نه خونه ابجیم نه داداشام نه عمو و دایی و هیجا
هرچند خوشم نمیاد برم ولی عجیبه برام که نرفتمم
فقط بیشترین جا خونه ی ابجی بزرگم بودم که تازه بچش بدنیا اومده
خودمون مهمون بودیم اخه
تنها خوبی کرونا این بود از اون موقع مهمونی و عید دیدنی کم شد
منم جز خونه مادربزرگم و عمم از سال 95 جایی نرفتم.اخرین بار هم سال 98 تلفنی با یه پسرخاله ام حرف زدم
ARMAN
آفرین چش نخوری
MASOUMEH
قوبونت
ARMAN
خدانکنه
3
چه باحال بود
MASOUMEH
خدانکنه
MASOUMEH
چه باحال بود
بخدا سینا خوشم نمیاد از فامیل و رفت و امد و این داستانا
3
بخدا سینا خوشم نمیاد از فامیل و رفت و امد و این داستانا
منم همینطورقبلش خبر بدن و کل روز استرس داشته باشیم کی برسن یه جور و بی خبر تا نهار رو کشیدیم ایفون بزنن یه جور
MASOUMEH
باید ناهارو شامو تو اشپزخونه بخوری که اومدن مزاحم نباشن راحت میل کنیم غذامونو
3
چند روز پیش خونه عمم بودیم تا خواستیم نهار بخوریم خونه شون زنگ زدن و 4 تا فامیل فوق دور مثلا خواهر زن دایی بابام با شوهر و نوه اش اومدن و پروها گفتن شما راحت باشید ما تازه صبحانه خوریدم بعد کنارشون بودیم گفتن نه نرید پای میز غذا ما میریماهمش هم وسط غذا خوردن ما میگفتن ای بابا ما بد موقع اومدیم غذا نوش جانشان نشد راست میگفت حسابی زهر مارم شد چون من روبروی اونا بودم نشد ملچ مولوچ کنم و مجبور به جویدن و نزاکت شدم
MASOUMEH
من جای تو بودم غذامو برمیداشتم میبردم تو اناق با خیال راحت میخوردم بعد میومدم پیششون
باورت میشه من اصلا عید دیدنی نرفتم سینا؟؟
نه خونه ابجیم نه داداشام نه عمو و دایی و هیجا
هرچند خوشم نمیاد برم ولی عجیبه برام که نرفتمم
فقط بیشترین جا خونه ی ابجی بزرگم بودم که تازه بچش بدنیا اومده
3
خودمون مهمون بودیم اخه
تنها خوبی کرونا این بود از اون موقع مهمونی و عید دیدنی کم شد
منم جز خونه مادربزرگم و عمم از سال 95 جایی نرفتم.اخرین بار هم سال 98 تلفنی با یه پسرخاله ام حرف زدم
MASOUMEH
اره خداروشکر
هر چی رفت و امد کمتر ارامش بیشتر
مَهسا ╰☆╮ ყεƙἶ_ყεძօղε ╰☆╮
MASOUMEH
مَهسا ╰☆╮ ყεƙἶ_ყεძօղε ╰☆╮