در خودم گم شده بودم تو صدایم کردی
عاشقم کردی و کشتی و رهایم کردی
عشق پیش از تو فقط دلهره ای زیبا بود
حس بیداری اگر بود ولی رویا بود
در هوای تو نفس تنگ شود باکی نیست
آسمان گرچه زمین گیر شود خاکی نیست
زهر در جام بریزی به عطش مینوشم
جامه ای را که به آتش بکشی میپوشم
آنکه در راه تو رفته است کجا برگشته
عاشقی کرده اگر با تو چرا برگشته
چشم تو باده ترین جام حلالی ست که هست
در مقامی که همان حال محالی ست که هست
پر من سوخت کنار تو و پرواز شدم
عجز بودم تو مرا کشتی و اعجاز شدم
گفتنی نیست فنایی که سر آغاز بقاست
دیدنی هست بقایی که سرانجام فناست

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.