می روی باشد برو امّا خدا را پس بده
کشتی بی ناخدایم ناخدا را پس بده

می روی دست خدا همراهت امّا لحظه ای
بی وفا آهسته تر سهم وفا را پس بده

هی دعا کردم که برگردی تو می رفتی ولی
پشت سر با گریه می گفتم دعا را پس بده

هر کجا رفتم خیالت سایه شد دنبال من
سایه ی بی رنگ و روی مبتلا را پس بده

می نویسم از تو می پیچد نفس در سینه ام
می کُشد من را نفس تنگی هوا را پس ده

یاد شب های غزل سوزاندنم با یاد تو
یادگار قصّه ی شب غصّه ها را پس بده

مانده ام در پیچ و تاب خاطراتی ناگزیر
خاطرات زخمی این ماجرا را پس بده

علی نیاکوئی لنگرودی