در دیر زمانهای دور در خاطره های تلخ وشیرین خودم کاووش میکردم

ناگهان چشمم به دیدارت روشن شد
ان زمان که در جای جای قلبت جا داشتم
دستانت تنها پل رسیدن به اغوشت بود
چه زیبا بود وقتی عطر دستانت در فضای وجودم پخش میشد و مرا در اسمان عشقت پرواز میداد صدای بال فرشته گان
را از گوش ق لبم میشندیم
اما افسوس ناگهان بادی وزید وصفحه
دفتر خاطراتم را ورق زد
ومن بخود امدم که سالیست که مرده ام
واین یاد تو بود که مرا برای لحظه ای کوتاه
زنده کرده بود

دوستتتتتتتتت داشتم افسوس........

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.