كليد را
در جمجمه‌ام بچرخان وُ داخل شو!
به آغوشِ اعصابم بيا
در تاريكىِ سرم بنشين.
اتاق را بگرد!
و هرچه را كه سال هاست پنهان كرده‌ام،
از دهانم بيرون بريز...