شده بعد از چن سال سر و کله اکس تون پیدا شه؟
نخواد باهاتون شروع کنه. فقط یواشکی بهتون سر بزنه و پروفایلتونو ببینه.
چه حسی بهتون دست میده؟
در موردش چی فکر میکنید؟
نذار مرگ به تو داشته هاتو یاداوری کنه
اونموقع دیگه خیلی دیره.
تو در طول زندگی دلتنگ نداشته هاتی و داشته هاتو نمیبینی.
اما مرگ به تو یاداوری میکنه قبلا چیا داشتی و قدرشونو ندونستی.
ما هرچیزی رو به راحتی از دست میدیم بجز خاطراتی که یه زمانی خوب بودن ، ولی الان ادمو میگ…🙂
فراموش کردنه این خاطره ها ناممکنه.
حتی اگه خودت نهایت سعیتو کنی که بهشون فکر نکنی،
بازم اونا در قالب خواب و رویا ، یا یه نشونه، بهت یاداوری میشن.
و تو دوباره لحظه هات رنگ و بوی اون موقع ها رو میگیره.
غم بار و نفرت انگیز…
چیزی که بده اینه که میبینی اونا رو دیگه نداری.
ممکنه الان همه چی داشته باشی ولی
ادما همیشه دلتنگه نداشته هاشون میشن
۱۴ سال باهم بودن.
بدونه یه بار قرار یا..
باهم حرف میزدن.
عشقشون به هم پاک بود
بت هم شده بودن.
بعد از ۱۴ سال قرار گذاشتن.
همدیگرو ب.وسیدن.
تو بغل هم اشک ریختن.
چون نمیتونستن باهم تا اخر بمونن.
خودشونم میدونستن اخراشه.
سال بعد، همدیگرو دیدن.
تصمیم گرفتن س.ک.س با عشق قدیمی رو تجربه کنن.
برای هردوشون جذاب بود.
اما چند ماه بعد ، رابطشون تموم شد.
این اخر خط بود.
سه سال بعد، وقتی دختره دوباره خواست باهاش دوست باشه، پسره قبول نکرد.
گفت فقط با س.ک.س.
دختره هم قبول نکرد.
دیگه همه چی تموم شد و عشق فراموش شد.
دختره فکر میکرد خودش باخت داده.
چون نتونسته تموم کننده رابطه باشه.
چون نتونسته پسره رو بند کنه.
نتونست عشقشونو نجات بده.
پسره هم فکر میکرد خودش باخت داده.
چون دختره دوباره نخواس باهاش س.ک.س کنه.
حس کرد شاید براش کافی نبوده.
عجب داستانیه داستان آدما… 🙂
حالت عادی همیشه مضطربم
پامو تکون میدم ، پوست لبمو میکنم…
ولی یه وقتایی یهو میرم تو غارم.
یه دفعه به یه ارامش عمیق میرسم.
یه نوع مدیتیشن ناخوداگاه.
دلم نمیخواد اون لحظه کسی صدام کنه.
همه علائم اضطرابیم از بین میرن.
تو اون لحظه که تو غارم رفتم، انگار که عمیقا تو فکرم.
ولی در واقع تو هیچ فکری نیستم.
خالیه خالی.
واسه همینه ارامش دارم.
من نمیدونم چرا به خودم انقدر سخت میگیرم.
وقتی یه کتابو شروع میکنم و میبینم باهاش زیاد حال نمیکنم،
ولش نمیکنم .
نمیرم سراغ یکی دیگه.
میگم باید بخونی و تمومش کنی.حتی اگه دوسش نداری.
خودت انتخابش کردی پس پاش وایسا.
داری به بچه هات میگی یه وقتایی ارزشتون بیشتر از چیزاییه که میخوایید.
بهتره صبر کنید تا موقعیت بهتر پیش بیاد.
اما ما فکر میکنیم صدامونو نمیشنوی
مارو بین همه بچه هات گم کردی
یا برات مهم نیس
اما تو میخوای به بهترش برسیم چون ارزشمونو تو میدونی
هروقت چیزی خواستم و همون موقع نشده،
بجاش با یه کم تاخیر بهترشو دادی.
من چقدر کوچیک از تو میخواستم .
ولی تو یه چیزی دادی که دیگه به ارزوی خودم فکر نمیکنم
برام ارزشی نداره.
نشونه هاتو دنبال میکنم.
داری باهام حرف میزنی.
میفهممت.. حست میکنم.
ادامه بده . منم دنبالت میکنم.
تو فقط یه قدم بیا. من ۱۰ تا میام.
چرا هرکسو دست میذارم روش ازم دور میکنی؟
هرچی گفتی گفتیم چشم
حتما تو اینطور صلاح میدونی
ولی ایا من همیشه بد انتخاب میکنم و تو صلاح نمیدونی؟
ینی یه دونه شم نمیشد واقعا؟!
کلا کلید کردی رو اینکه ما یه کسی رو بخواییم و یه جوری فاصله بیوفته که حتی از دورم نبینمش
دلم میخواد با یکی دوس شم.
تو کلاس تنیسه
ولی نمیدونم چجوری حرفو باز کنم.
چون زیادم نمیبینمش.
ادم خاصیه.دوس دارم اینجور ادما رو هم تست کنم.
از دخترا که خیری ندیدیم
از پسرا هم همینطور.
ببینیم اونی که وسطه میتونه دوست خوب و با مرامی باشه؟!
چرا هیچکس مهربونی رو انتخاب نمیکنه؟
تو دنیایی که انقدر دردناکه
&Sahar&
دوراشو زده بهتر از تو گیرش نیومده دباره برگشته😉
█ P U R Y A █
با سحر موافقمممم