سعید تیام
۹ پست
۲۱ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۶۸/۱۰/۰۵
فوق ليسانس
حسابدار
دین اسلام
ايران، تهران، تجریش
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم
ورزش، سوارکاری،شنا
قد ۱۸۰، وزن ۷۰

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند“فاضل نظری”
سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو
جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو

آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود
دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو

جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود
مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو

عشق درآمد از دَرَم دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی تواَم گفت مرا که وایِ تو
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است
آنقدر تنگ که با ذهن خودم در جنگ است

آنقدر تنگ که از من قدمی دور شدی
یکقدم فاصله اندازه صد فرسنگ است

به خیالم که به این عشق تعصب داری
بی خیالیت برای منِ عاشق ننگ است

مشکل انگار رقیب من و دلتنگی نیست
چشمهای تو پر از وسوسه نیرنگ است

دلم از این همه نامردی تقدیر شکست
هرچه سنگ است فقط لایق پای لنگ است

حرفهایم اثری در تو ندارد انگار
دل من عاشق و انگار دلت از سنگ است

کاشکی گوش کنی حرف مرا برگردی
دلم اندازه یک شهر برایت تنگ است
هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند…
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست…
از دوست بپرسید که چرا میشکند؟
بازنشر کرده است.
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطرخواه اوست
ما در جامعه ای زندگی میکنیم که شوهر خواهر محرم است اما مردای دیگر نامحرم
واسه ناموس مردم گرگیم اما بخاطر ناموس خودمون سگ میشیم
واسه دیدن و ندیدن موی زنان از خودمان نهج البلاغه صادر میکنیم اما بخاطر بیرون ماندن موی همسر خودمان غیرتی میشویم
بازنشر کرده است.
حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای؟
گفت یا آب است، یا خاک است، یا پروانه ای

گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست؟
گفت یا برق است، یا باد است، یا افسانه ای

گفتمش اینها که میبینی، چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند، یا مستند، یا دیوانه ای

گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است، یا نار است، یا ویرانه ای
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آن قدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش
باغ ها را گر چه دیوار و در است
از هوا شان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است
تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی
تو همان ناب ترین جاذبه دنیایی
تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است
حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی
مثل اشعار اهورایی باران پاکی
و به اندازه لبخند خدا زیبایی
خواستم وصف تو گویم همه در یک رؤیا
چه بگویم که تو زیبا تر از آن رؤیایی
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...