هرکسی حالِ مرا پرسید گفتم عالی ام
اشک ها پنهان شده در خنده ی پوشالی ام
نردبانِ هر کَس و ناکَس شدم اما چه سود؟
دارِ قالی هستم و حالا جدا از قالی ام
خوب فهمیدم که خوش بودند از غمهای من
آن رفیقانی که غمگینند از خوشحالی ام
دیگر آن چاقویِ دستِ نارفیقان نیستم
خسته از دیروزهایِ خونی و جنجالی ام
فکر کنم الزایمر گرفتم، هر شب یادم میره که تو دوسم نداری و دوباره عاشقت میشم...
آنتوان دوسنت اگزوپری:
روباه پرسید: دوسم داشتی؟
شازده کوچولو گفت: شاید..
روباه پرسید: دلت چی، برام تنگ میشه؟
شازده کوچولو گفت: شاید..
روباه پرسید: دوباره میبینمت؟
شازده کوچولو گفت: شاید..
روباه گفت: جواب سوالو با آره نه بده، تردید آدمو داغون میکنه.
دوستان تلنگر چیه ؟ نوشته یک کاربر به شما تلنگر زد
ممنون میشم راهنماییم کنین
سکوت میکنم و حرف میَزنم با تو
درین مباحثه دیوانهتر منم یا تو؟
:
من و تو پس زده روزگار امروزیم
تو عشق بیسروپایی و من سراپا تو
: :
چقدر حادثه با خود کشاندهای تا من
چقدر آینه در خود شکستهام تا تو
: : :
به چشم من که اگر زندهام به خاطر توست
تمام اهل جهان مردهاند، اِلّا تو ...!
خوش آمدی جانا
قدم در دل تنها و تنگم گذاشتی
میبوسمت از دور
دست دور گردن
چه بیصدا می پرستمت
کس نیست در این گوشه فراموش تر از من
همین که می دانم هستی وحالت خوب است
دنیایم زیباست
من همان سیزدهم که از همه عالم به درم
فروردین را
کوچه به کوچه میگردم به دنبالت،
تا تو را از این بهار عاشقانه عیدی بگیرم...
حال مرا بپرس و ببر نام خویش را
تا خون بَدَل به باده شود در رگان من
اینکه یه آدم عصبانی باشی و یهو تبدیل به یه آدم مهربون بشی
فقط کارتوست از عهده خیلی از بنی بشران خارجه
باز آ
و دل تنگ مرا مونس جان باش
همه نوشته ها بهانه است
تا تو بیایی و لایک کنی
یک شب تو دعوتم کن عطر تنت مرا بس
فرزانه را نرانی تاب توان ندارد