صدا ميكنم " تــــــــــــو " را...
اين " جان" كه ميگويي
جانم را ميگيرد...!
موقعي كه نيستي....
دمار از روزگارم در مي آورد......./
معمولا حساب رو توی بانک باز میکنن ،
نه روی آدما ؛
جهت یادآوری عرض کردم!!!
نه روی ادمای عوضی
(به به)
هم ز دل دزدیده صبر و هم دل دیوانه را
یار من با خانه می دزدد متاع خانه را
تو شمع مجلس افروزی ، من سرگشته پروانه
مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن
تیکه سنگین حضرت مولانا
به اونی که راز دار و محرم اسرار نیست
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری...
واسه بعضیا
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبانست امروز
روزگار این سان که خواهد بیکس وتنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
بعضی وقتا تو یه راهی رو انتخاب می کنی
بعضی وقتام هست که یه راهی تو رو انتخاب می کنه
راهی که اصلا احتمالم نمی دادی واردش بشی
راهی که می دونی ختم به خیر میشه
می دونی بهتر از اون پیدا نمی کنی
اما دلت ساز مخالف می زنه
گِله می کنه
هیچ رقمه باهات کنار نمیاد
شده داستان این روزای من
می دونم قدم زدن تو این راه به اوج می رسونه منو
راهی که آخرش روشنه
اصلا خود خود صراط مستقیم
اما دلم بازی در میاره
خودشو لوس می کنه
تو اخم هایت را
باز کن
تا من پنج دری های
رو به آفتاب را
صبح به تو
لبخند می زند...
تازه از عطر نفسهای تو فهمیدم چرا
کارشان رو به کسادی میرود عطار ها
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من وتوست